ناصر خسرو (قصاید)/چون در جهان نگه نکنی چون است؟
ظاهر
چون در جهان نگه نکنی چون است؟ | کز گشت چرخ دشت چو گردون است | |||||
در باغ و راغ مفرش زنگاری | پر نقش زعفران و طبر خون است | |||||
وان ابر همچو کلبهی ندافان | اکنون چو گنج لولوی مکنون است | |||||
بر چرخ، همچو لاله به دشت اندر، | مریخ چون صحیفهی پر خون است | |||||
جون است باغ و، شاخ سمن پروین | گر ماه نو خمیده چو عرجون است | |||||
با چرخ پر ستاره نگه کن چون | پر لاله سبزه در خور و مقرون است | |||||
چون روی لیلی است گل و پیشش | سرو نوان چو قامت مجنون است | |||||
چون مشتری است زرد گلت لیکن | این مشتری به عنبر معجون است | |||||
مشرق ز نور صبح سحرگاهان | رخشان به سان طارم زریون است | |||||
گوئی میان خیمهی پیروزه | پر زاب زعفران یکی آهون است | |||||
دشت ار چنین نبود به ماه دی | باردی بهشت ماه چنین چون است؟ | |||||
صحرا به لاژورد و زر و شنگرف | از بهر چه منقش و مدهون است | |||||
خاکی که مرده بود و شده ریزان | واکنده چون شد و ز چه گلگون است؟ | |||||
این مشک بوی سرخ گل زنده | زان زشت خاک مردهی مدفون است | |||||
این مرده را که کرد چنین زنده؟ | هر کس که این نداند مغبون است | |||||
این کار از آنکه زنده کند آن را | ایزد به حشر مایه و قانون است | |||||
وان خشک خار و خس که بسوزندش | فرعون بیسلامت و قارون است | |||||
این مرده لاله را که شود زنده | نم سلسبیل و محشر هامون است | |||||
واندر حریر سبز و ستبرقها | سیب و بهی چو موسی و هارون است | |||||
دوزخ تنور شاید مر خس را | گل را بهشت باغ همایون است | |||||
اندر بهشت خواهد بد میوه | آنجا چنین که ایدر و اکنون است | |||||
پس هم کنون تو نیز بهشتی شو | کان از قیاس نیز همیدون است | |||||
نه خار در خور طبق و نحل است | نه گل سزای آتش و کانون است | |||||
پس نیست جای ممن پاکیزه | دوزخ، که جای کافر ملعون است | |||||
نه در بهشت خلد شود کافر | کان جایگاه ممن میمون است | |||||
بندیش از این ثواب و عقاب اکنون | کاین در خرد برابر و موزون است | |||||
گر دیگر است مردم و گل دیگر | این را بهشت نیز دگرگون است | |||||
خرما و میوهها به بهشت اندر | دانی که زین بهست که ایدون است | |||||
ای رفته بر علوم فلاطونی | این علمها تمام فلاطون است | |||||
آن فلسفه است وین سخن دینی | این شکر است و فلسفه هپیون است | |||||
از علم خاندان رسول است این | نه گفتهی عمرو فریغون است | |||||
در خانهی رسول چو ماه نو | تاویل روز روز برافزون است | |||||
دو کار، خوی نیک و کم آزاری، | فرزند را وصیت مامون است | |||||
گر بدخو است خار و سمن خوشخو | این خود چرا گرامی و آن دون است؟ | |||||
دل را به دین بپوش که دین دل را | در خورد بام و ساخته پرهون است | |||||
جان را به علم شوی که مرجان را | علم، ای پسر، مبارک صابون است | |||||
بحر است علم را به مثل فرقان | وز بحر علم امام چو جیحون است | |||||
جیحون خوش است و با مزه و دریا | از ناخوشی چو زهر و چو طاعون است | |||||
ای علم جوی، روی به جیحون نه | گر جانت بر هلاک نه مفتون است | |||||
دریا نه آب، بل به مثل آب است | چون بر لبش نه تین و نه زیتون است | |||||
گرد مثل مگرد که علم او | از طاقت تو جاهل بیرون است | |||||
تاویل کن طلب که جهودان را | این قول پند یوشع بن نون است | |||||
تاویل بر گزیدهی مار جهل | ای هوشیار نادره افسون است | |||||
تاویل حق در شب ترسایی | شمع و چراغ عیسی و شمعون است | |||||
این علم را قرارگه و گشتن | اندر میان حجت و ماذون است | |||||
این راز را درست کسی داند | کهش دل به علم دعوت مشحون است |