ناصر خسرو (قصاید)/چنین زرد و نوان مانند نالی
ظاهر
چنین زرد و نوان مانند نالی | نکردهستم غم دلبر غزالی | |||||
نه آنم من که خنبانید یارد | مرا هجران بدری چون هلالی | |||||
نه مالیده است زیر پا چو خوسته | مرا چون جاهلان را آز مالی | |||||
غم خوبان و آز مال دنیا | کجا باشد همال بیهمالی؟ | |||||
همه شب گرد چشم من نگردد | ز خیل خواب و آرامش خیالی | |||||
همی تابد ز چرخ سبز عیوق | چو ز آتش بر صحیفهی آب خالی | |||||
ثریا همچو بگسسته جمیلی | هلال ایدون چو خمیده خلالی | |||||
شب تیره ستاره گرد او در | چو حورانند گرد زشت زالی | |||||
مرا تا صبح بشکافد دل شب | نیابد دل ز رنج آرام و هالی | |||||
درخشد روی صبح از مغرب شب | منور همچو صدقی ز افتعالی | |||||
نیابد آنگهی عقل مدبر | از اینجا در طریق دین مثالی | |||||
ز نور صبح مر شب را ببیند | گریزنده چو ز ایمانی ضلالی | |||||
ضلالت عزت ایمان نیابد | چو زری کی بود هرگز سفالی؟ | |||||
اگرچه شب بپوشد روی صورت | نگردد صورت از حالی به حالی | |||||
جمال و زیب زیبا کم نگردد | اگر چندش بپوشی در جوالی | |||||
نباشد خوار هرگز مرد دانا | بدان کهش خوار دارد بدخصالی | |||||
گر اجلالش کندشاید، وگرنه | نجوید برتر از حکمت جلالی | |||||
نباشد چون امیر و شاه و خان را | حکیمان را به مال اندر جمالی | |||||
جواب سایل شاهان بگوید | تگینی یا طغانی یا ینالی | |||||
ولیکن عاجز و خامش بماند | چو از چون و چرا باشد سالی | |||||
ایا گردنت بسته بر در شاه | ضیاعی یا عقاری یا عقالی | |||||
کمالت کو؟ کمال اندر کمال است | سوی دانا به از مالی کمالی | |||||
نه آن داناست کز محراب و منبر | همی گوید گزافه قال قالی | |||||
اگر نادان بگیرد جای دانا | به هرحالی نباشد جز محالی | |||||
نه بیش از شیر باشد گرچه باشد | درنده پیش شیر اندر شگالی | |||||
بدادم ناصبی را پاسخ حق | نخواهم کرد زین بیش احتمالی | |||||
چو دشمن دشمنی را کرد پیدا | نشاید نیز کردن پای مالی | |||||
به من ناکرده قصد خواسته و خور | نماند اندر خراسان بد فعالی | |||||
جز آن جرمی ندانم خویشتن را | که بیحجت نمیگویم مقالی | |||||
ز یزدان جز که از راه محمد | ندارم چشم فصلی و اتصالی | |||||
نه زو برتر کسی دانم به عالم | نه بهتر ز ال او بشناسم آلی | |||||
به جان اندر بکشتم حب ایشان | کسی کشته است ازین بهتر نهالی؟ | |||||
حرامی ره نیابد زی من ایرا | همی ترسم مدام از هر حلالی | |||||
نگردد چون منی خود گرد بیشی | نه گرد حیلت از بهر منالی | |||||
جهان را دیدم و خلق آزمودم | به هر میدان درون جستم مجالی | |||||
نه مالی دیدم افزون از قناعت | نه از پرهیز برتر احتیالی | |||||
ازان پس کهم فصاحت بنده گشته است | چگونه بنده باشم پیش لالی؟ | |||||
چرا خواهد مرا نادان متابع؟ | نیابد روبه از شیران عیالی | |||||
چگونه تکیه یارد کرد هرگز | ممیز مرد بر پوسیده نالی؟ | |||||
نگیرم پیش رو مر جاهلی را | که نشناسد نگاری از نکالی |