ناصر خسرو (قصاید)/وبال است بر مرد عمر درازش
ظاهر
وبال است بر مرد عمر درازش | چو عمر درازش فزود اندر آزش | |||||
سوی چشمهی شوربختی شتابد | کرا آز باشد دلیل و نهازش | |||||
هر آن ناز کغاز او آز باشد | مدارش به ناز و مخوان جز نیازش | |||||
به نازی کزو دیگری رنجه گردد | چه نازی که ناید بدین هیچ آزش؟ | |||||
به خواب اندر است، ای برادر، ستمگر | چه غره شدهستی بدان چشم بازش؟ | |||||
کرا در زیان کسان سود باشد | نداند خردمند باز از گرازش | |||||
مکن چشم بر بد کنش بازو گردش | مگرد و مشو تا توانی فرازش | |||||
که در مهر او کینه بسته است ازیرا | که بسته است چشم دل این مهره بازش | |||||
بده پند و خاموش یک چند روزی | یله کن بر این کرهی دور تازش | |||||
که خود زود بندازد این شوم کره | بناگاه در چاه هفتاد بازش | |||||
جهان فریبنده را نوش بر روی | چو زهر است در پیش و رنج است نازش | |||||
کرا داد چیزی کزو باز نستد؟ | کرا برگرفت او که نفگند بازش؟ | |||||
جهان مار بدخوست منوازش از بن | ازیرا نسازدش هرگز نوازش | |||||
نمازت برد گرش خواری نمایی | وزو خوار گردی چو بردی نمازش | |||||
به راحت شدم من چو زو بازگشتم | درست است این قول و این است رازش | |||||
نبینی که گر بازگشتی، به ساعت | به راحت بدل گشت رنج درازش | |||||
زگیتی حذر ساز و با او دوالک | مباز و برون کن دل از چنگ بازش | |||||
دل از راه دنیا به دین بازگردان | زعلم و عمل جوی زاد و جهازش | |||||
کند باز هرگز مگر دست طاعت | دری را که کردهاست عصیان فرازش؟ | |||||
اگر جانت مرکب ندارد ز دانش | مکن خیره رنجه به راه حجازش | |||||
دلت گر ز بیطاعتی زنگ دارد | هلا به آتش علم و طاعت گدازش | |||||
کرا جامهی عز بربود دنیا | به دین باز گردد بدو اعتزازش | |||||
یکی خوب دیبا شمر دین حق را | که علم است و پرهیز نقش و طرازش | |||||
کرا دست کوتاه یابی ز دانش | مشو فتنه بر مال و دست درازش | |||||
سزد گر ننازی تو بر صحبت او | وگر همچو نرگس بود پی پیازش | |||||
کرا ره گشاده شود سوی دانش | حقیقت شود سوی دانا مجازش | |||||
و گر چند پنهان و معزول باشد | نداند سرافراز جز سرفرازش | |||||
که نادان همان خوی بد پیشت آرد | وگر پاره پاره ببری به گازش | |||||
نسازد تو را طبع با گفتهی او | چو گفتار تو نوفتد طبع سازش | |||||
کسی کو به شهر محبت نیاید | بده سوی دشت عداوت جوازش | |||||
به حجت نگه کن که در دین و دنیا | چگونه است از این ناکسان احترازش |