ناصر خسرو (قصاید)/هر که چون خر فتنهی خواب و خور است
ظاهر
هر که چون خر فتنهی خواب و خور است | گرچه مردم صورت است آن هم خر است | |||||
ای شکم پر نعمت و جانت تهی | چون کنی بیداد؟ کایزد داور است | |||||
گر تو را جز بتپرستی کار نیست | چون کنی لعنت همی بر بتپرست؟ | |||||
آزر بتگر توی کز خز و بز | تنت چون بت پر ز نقش آزر است | |||||
گر درخت از بهر بر باشد عزیز | جان بر است و تن درخت برور است | |||||
نیک بنگر تا ببینی کز درخت | جان بروئید و،نماء در برست | |||||
تن به جان زندهاست و جان زنده به علم | دانش اندر کان جانت گوهر است | |||||
سوی دانا ای برادر همچنانک | جان تنت را، علم جان را مادر است | |||||
علم جان جان توست ای هوشیار | گر بجوئی جان جان را در خور است | |||||
چشم دل را باز کن بنگر نکو | زانکه نفتاد آنکه نیکو بنگرست | |||||
زیر این چادر نگه کن کز نبات | لشکری بسیار خوار و بیمر است | |||||
زیر دست لشکری دشمن شناس | کان به جاه و منزلت زین برتر است | |||||
وین خردمند سخن دان زان سپس | مهتر و سالار هر دو لشکر است | |||||
کس سه لشکر دید زیر چادری؟ | این حدیثی بس شگفت و نادر است | |||||
هر کسی را زیر این چادر درون | خاطر جویا به راهی رهبر است | |||||
اینت گوید «کردگار ما همه | چرخ و خاک و آب و باد و آذر است | |||||
نیست چیزی هیچ از این گنبد برون | هرچه هست این است یکسر کایدر است» | |||||
وانت گوید «کردگار نیک و بد | ایزد دادار و دیو ابتر است | |||||
کار یزدان صلح و نیکوئی و خیر | کار دیوان جنگ و زشتی و شر است» | |||||
وانت گوید «بر سر هفتم فلک | جوی آب و باغ و ناژ و عرعر است | |||||
صد هزاران خوب رویانند نیز | هر یکی گوئی که ماه انور است» | |||||
وانکه او را نیست همت خورد و خواب | این سخن زی او محال و منکر است | |||||
فکرت ما زیر این چادر بماند | راز یزدانی برون زین چادر است | |||||
این یکی کشتی است کو را بادبان | آتش است و خاک تیره لنگر است | |||||
جای رنج و اندوه است این ای پسر | جای آسانی و شادی دیگر است | |||||
زین فلک بیرون تو کی دانی که چیست؟ | کاین حصاری بس بلند و بیدر است | |||||
قول این و آن درین ناید به کار | قول قول کردگار اکبر است | |||||
قول ایزد بشنو و خطش ببین | قول و خط من تو را خود از بر است | |||||
همچنان کز قول ما قولش به است | خط او از خط ما نیکوتر است | |||||
چشم و گوش خلق بیشرح رسول | از خط و از قول او کور و کر است | |||||
قول او را نیست جز عالم زبان | خط او را شخص مردم دفتر است | |||||
خط او بر دفتر تنهای ما | چشم و گوش و هوش و عقل و خاطر است | |||||
این جهان در جنب فکرتهای ما | همچو اندر جنب دریا ساغر است | |||||
هر که ز ایزد سیم و زر جوید ثواب | بد نشان و بیهش و شوم اختر است | |||||
نیست سوی من سر قیصر خطیر | گر ز زر بر سر مرو را افسر است | |||||
چون همی قیصر ز زر افسر کند | نیست او قیصر که خر یا استر است | |||||
گر همی چیزی بیایدمان خرید | در بهشت، آنجا محال است ار زر است | |||||
از نیاز ماست اینجا زر عزیز | ورنه زر با سنگ سوده همبر است | |||||
روی دینار از نیاز توست خوب | ور نه زشت و خشک و زرد و لاغر است | |||||
گر بهشتی تشنه باشد روز حشر | او بهشتی نیست، بل خود کافر است | |||||
ور نباشد تشنه او را سلسبیل | گر چه سرد و خوش بود نادر خور است | |||||
آب خوش بیتشنگی ناخوش بود | مرد سیراب آب خوش را منکر است | |||||
در بهشت ار خانهی زرین بود | قیصر اکنون خود به فردوس اندر است | |||||
این همه رمز و مثلها را کلید | جمله اندر خانهی پیغمبر است | |||||
گر به خانه در ز راه در شوید | این مبارک خانه را در حیدر است | |||||
هر که بر تنزیل بیتاویل رفت | او به چشم راست در دین اعور است | |||||
مشک باشد لفظ و معنی بوی او | مشک بیبوی ای پسر خاکستر است | |||||
مر نهفته دختر تنزیل را | معنی و تاویل حیدر زیور است | |||||
مشکل تنزیل بیتاویل او | بر گلوی دشمن دین خنجر است | |||||
ای گشایندهی در خیبر، قران | بی گشایشهای خوبت خیبر است | |||||
دوستی تو و فرزندان تو | مر مرا نور دل و سایهی سر است | |||||
از دل آن را ما رهی و چاکریم | کو تو را از دل رهی و چاکر است | |||||
خاطر من زر مدحتهات را | در خراسان بی خیانت زرگر است |