ناصر خسرو (قصاید)/نشنیدهای که زیر چناری کدو بنی
ظاهر
نشنیدهای که زیر چناری کدو بنی | بر رست و بردوید برو بر به روز بیست؟ | |||||
پرسید از آن چنار که «تو چند سالهای؟» | گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است» | |||||
خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز | بر تر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست» | |||||
او را چنار گفت که «امروز ای کدو | با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است | |||||
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان | آنگه شود پدید که از ما دو مرد کیست» |