ناصر خسرو (قصاید)/لشکر پیری فگند و قافله ذل
ظاهر
لشکر پیری فگند و قافله ذل | ناگه بر ساعدین و گردن من غل | |||||
غلغل باشد به هر کجا سپه آید | وین سپه از من ببرد یکسر غلغل | |||||
شاد مبادا جهان هگرز که او کرد | شادی و عز مرا بدل به غم و ذل | |||||
نفسم چون نال بود و جسمم چون کوه | کوه شد آن نال و نال که به تبدل | |||||
نیک نگه کن گر استوار نداری | شخص چو نالم که بود چون که بربل | |||||
سی و دو درم که سست کرد زمانه | سخت کجا گردد از هلیلهی کابل؟ | |||||
قدم چون تیر بود چفته کمان کرد | تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل | |||||
وز سر و رویم فلک به آب شب و روز | پاک فرو شست بوی و گونهی سنبل | |||||
ای متغافل به کار خویش نگه کن | چند گذاری جهان چنین به تغافل؟ | |||||
جزو جهان است شخص مردم، روزی | باز شود جزو بی گمان به سوی کل | |||||
گرت بپرسد ز کردههات خداوند | روز قیامت چه گوئیش به سر پل؟ | |||||
چونکه نیندیشی از سرایی کانجا | با تو نیاید سرای و مال و تجمل؟ | |||||
دفتر پر کن ز فعل نیک که یک چند | بلبله کردی تهی به غلغل بلبل | |||||
اسپت با جل و برقع است ولیکن | با تو نیاید نه اسپ و برقع و نه جل | |||||
مرکب نیکیت را به جل وفاها | پیش خداوند کش به دست تفضل | |||||
پیش که بربایدت ز معدن الفنج | صعب و ستمگر عقاب مرگ به چنگل | |||||
سام و فریدون کجا شدند، نگوئی | بهمن و بهرام گور و حیدر و دلدل؟ | |||||
نوذر و کاووس اگر نماند به اصطخر | رستم ز اول نماند نیز به زاول | |||||
پاک فرو خوردشان نهنگ زمانه | روی نهادهاست سوی ما به تعاتل | |||||
چونکه ملالت همی ز پند فزایدت | هیچ نگردد ملول مغز تو از مل؟ | |||||
پای ز گل بر کشی به طاعت به زانک | روی بشوئی همی به آمله و گل | |||||
چند شقاقل خوری؟ که سستی پیری | باز نگردد ز تو به زور شقاقل | |||||
پند ز حجت به گوش فکرت بشنو | ورچه به تلخی چو حنظل است و مهانل | |||||
نیست قرنفل خسیس و خوار سوی ما | گرچه ستوران نمیخورند قرنفل |