ناصر خسرو (قصاید)/فریاد به لااله الا هو
ظاهر
فریاد به لااله الا هو | زین بیمعنی زمانهی بدخو | |||||
زین دهر، چو من، تو چون نمیترسی؟ | بیباک منم، چه ظن بری، یا تو؟ | |||||
زین قبه که خواهران انباغی | هستند درو چهار هم زانو | |||||
زین فاحشه گندهپیر زاینده | بنشسته میان نیلگون کندو | |||||
زین دیو وفا طمع چه میداری؟ | هرگز جوید کس از عدو دارو؟ | |||||
همواره حذر کن ار خرد داری | تو همچو من از طبیب باباهو | |||||
در دست زمان سپید شد زاغت | کس زاغ سپید کرد جز جادو؟ | |||||
جادوی زمانه را یکی پر است | زین سوش سیه، سپید دیگر سو | |||||
زین سوی پرش بدان همی گردی | وز حرص رطب همی خوری مازو | |||||
هرچند مهار خلق بگرفتند | امروز تگین و ایللک و یپغو | |||||
نومید مشو ز رحمت یزدان | سبحانک لا اله الا هو | |||||
بر شو ز هنر به عالم علوی | زین عالم پر عوار پر آهو | |||||
بنگر که صدف ز قطرهی باران | در بحر چگونه میکند لولو | |||||
از دیو کند فریشته نفسی | کهش عقل همی قوی کند بازو | |||||
نشنودهستی که خاک زر گردد | از ساخته کدخدا و کدبانو؟ | |||||
وان خوار و درشت خار بیمعنی | مشک تبتی همی کندش آهو | |||||
نیکی بگزین و بد به نادان ده | روغن به خرد جدا کن از پینو | |||||
کز خاک دو تخم می پدید آرد | این خوش خرما و آن ترش لیمو | |||||
از مرد کمال جوی و خوی خوش | منگر به جمال و صورت نیکو | |||||
کابرو و مژه عزیزتر باشد | هرچند ازو فزونتر است گیسو | |||||
وز خلق به علم و جاه برتر شو | هرچند بوند با تو هم زانو | |||||
کز موی سرت عزیزتر باشد | هرچند ازو فروتر است ابرو | |||||
سوی تو نویدگر فرستادند | بردست زمانه ز افرینش دو | |||||
یکی سوی دوزخت همی خواند | یکی سوی عز و نعمت مینو | |||||
هریک به رهیت میکشد لیکن | بر شخص پدید ناورد نیرو | |||||
این با خوی نیک و نعمت و حکمت | اندر راه راست میکشد سازو | |||||
وان جان تو را همی کند تلقین | با کوشش مور گر بزیی راسو | |||||
برگیر ره بهشت و کوشش کن | کاین نیست رهی محال و نامرجو | |||||
بنشان زسرت خمار و خود منشین | حیران چو به چنگ باز در تیهو | |||||
جز پند حکیم و علم کی راند | صفرای جهالت از سرت آلو | |||||
بیحکمت نیست برتر و بهتر | ترک از حبشی و تازی از هندو |