ناصر خسرو (قصاید)/عقل چه آورد ز گردون پیام
ظاهر
عقل چه آورد ز گردون پیام | خاصه سوی خاص نهانی ز عام؟ | |||||
گفت: چو خورد نیست فلک را قرار | نیست درو نیز شما را مقام | |||||
وام جهان است تو را عمر تو | وام جان بر تو نماند دوام | |||||
دم بکشی بازدهی زانکه دهر | بازستاند ز تو می عمر وام | |||||
بازدهی بازپسین دم زدن | بیشک آن روز بهناکام و کام | |||||
گر نکنی هیچ بر این وام سود | چون تو نباشد به جهان نیز خام | |||||
وام دم توست و برو سود نیست | چونش دهی باز همی جز کلام | |||||
بازده این وام و ببر سود ازانک | سود حلالستت و مایه حرام | |||||
خوب سخن چیست تو را؟ سود عمر | خوب سخن کرد تو را خوب نام | |||||
برمکش و باز مده دم تهی | باد مپیمای چنین بر دوام | |||||
بر نفس خویش به شکر خدای | سود همی گیر به رسم کرام | |||||
جام می از دست بیفگن که نیست | حاصل آن جام مگر وای مام | |||||
خفته ازانی که نبینی ز جهل | در دل تاریک همی جز ظلام | |||||
خفته بود هرکه همی نشنود | بر دهن عقل ز گردون پیام | |||||
خفته به جانی تو ز چون و چرا | نه به تن از خورد شراب و طعام | |||||
بر ره و بر مذهب تن نیست جانت | جانت به روزه است و تنت سیر شام | |||||
حکمت و علم و خبر و پند به | ز اسپ و غلام و کمر و اوستام | |||||
از پس دنیا نرود مرد دین | جز که به دانش نبود شادکام | |||||
دنیا در دام تو آید به دین | بیدین دنیا نبود جز که دام | |||||
دام تو گشته است جهان و، چنه | اسپ و ستام است و ضیاع و غلام | |||||
اسپ کشنده است جهان جز به دین | کرد نداندش کسی جرد و رام | |||||
گر تو لگامش نکشی سوی دین | او ز تو خورد زود ستاند لگام | |||||
اسپ جهان را تو نگیری به تگ | خیره مرو از پس او خامخام | |||||
شام کنی طمع چو گیری عراق | مصرت پیش است چو رفتی به شام | |||||
ناگه روزیت به جر افگند | گر بروی بر پی او گامگام | |||||
ورچه رهی وارت گردن دهد | بر تو یکی برکشد آخر حسام | |||||
خوار برون راندت آخر ز در | گرچه بخواند به نوید و خرام | |||||
زود فرود افگندت سرنگون | چونت برآورد به حیلت به بام | |||||
آنچه همی جست سکندر، هگرز | کی شد یک روز مرو را تمام؟ | |||||
سامه کجا یافت ز دستان او | رستم دستان و نه دستان سام | |||||
کس نشنوده است که بگرفت ازو | کار کسی تا به قیامت قوام | |||||
آنچه به چشم تو ازو شکر است | حنظل و زهر است به دندان و کام | |||||
در در خاص آی به دین و مرو | از پس دنیا چو خسان و لام | |||||
طاعت یزدان به نظام آورد | هرچه که دنیا کندش بینظام | |||||
خستهی دنیا و شکستهی جهان | جز که به طاعت نپذیرد لحام | |||||
بر من ازین پیش روا کرده بود | همچو بر این قافله دنیا دلام | |||||
از پس خویشم چو شتر میکشید | چشم بکوبین و گرفته زمام | |||||
منش ندیدم نه برستم ازو | جز به بزرگی و جلال امام | |||||
آنکه بهنور پدر و جد او | نور گرفته است جهان نفام | |||||
آنکه چو گوئیش «امام است حق» | هیچ کست نیز نگوید «کدام؟» | |||||
سدره و فردوس مزخرف شود | چون بزنندش به صحاری خیام | |||||
خام نگون بخت برآید به تخت | گر برود در سخنش نام خام | |||||
چیست بزرگی؟ همه دنیا و دین | جز که مرو را نشد این هر دو تام | |||||
رایت اوی است همای و، ملوک | زیر همایش همه جغد و لجام | |||||
نیست بدین وصف زمردم مگر | مستنصر بالله علیهالسلام | |||||
تا نپذیردت، ز تو زی خدای | نیست پذیرفته صلات و صیام | |||||
دامن او گیر وزو جوی راه | تا برهی زین همه بس و زحام | |||||
پورا، گر پند پذیری همی | پند من این است تو را والسلام |