ناصر خسرو (قصاید)/دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
ظاهر
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم | زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم | |||||
تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل | عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم | |||||
گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان | گاهی ز حرص مال پس کیمیا شدم | |||||
نه باک داشتم که همی عمر شد به باد | نه شرم داشتم که ضمیری خطا شدم | |||||
وقت خزان به بار رزان شد دلم خراب | وقت بهار شاد به آب و گیا شدم | |||||
وین آسیا دوان و درو من نشسته پست | ایدون سپید سار در این آسیا شدم | |||||
پنداشتم که دهر چراگاه من شدهاست | تا خود ستوروار مر او را چرا شدم | |||||
گر جور کرد، باز دگر باره سوی او | میخوارهوار از پس هیهایها شدم | |||||
یک چندگاه داشت مرا زیر بند خویش | گه خوبحال و باز گهی بینوا شدم | |||||
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت | یک چند با ثنا به در پادشا شدم | |||||
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر | چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم | |||||
صد بندگی شاه ببایست کردنم | از بهر یک امید کزو میروا شدم | |||||
جز درد و رنج چیز نیامد بهحاصلم | زان کس که سوی او به امید شفا شدم | |||||
وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم | زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم | |||||
گفتم که راه دین بنمایند مر مرا | زیرا که ز اهل دنیا دل پرجفا شدم | |||||
گفتند «شاد باش که رستی زجور دهر | تا شاد گشت جانم و اندر دعا شدم | |||||
گفتم چو نامشان علما بود و حال خوب | کز دست جهل و فقر چو ایشان رها شدم | |||||
تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف | از عمر چند سال میانشان فنا شدم | |||||
گفتم، چو رشوه بود و ریا مال و زهدشان، | «ای کردگار باز به چه مبتلا شدم؟» | |||||
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم | کز بیم مور در دهن اژدها شدم | |||||
مکر است بیشمار و دها مر زمانه را | من زو چنین رمیده به مکر و دها شدم | |||||
چون غدر کرد حیله نماندم جز انک ازو | فریادخواه سوی نبی مصطفی شدم | |||||
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو | چون در حریم قصر امام اللوا شدم | |||||
دانی که چون شدم چو ز دیوان گریختم ؟ | ناگاه با فریشتگان آشنا شدم | |||||
بر جان من چو نور امامالزمان بتافت | لیل السرار بودم شمس الضحی شدم | |||||
«نام بزرگ» امام زمان است، از این قبل | من از زمین چو زهره بدو بر سما شدم | |||||
دنیا به قهر حاجت من می روا کند | از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم | |||||
فرعون روزگار زمن کینهجوی گشت | چون من به علم در کف موسی عصا شدم | |||||
اعدای اولیای خدایم عدو شدند | چون اولیاء او را من ز اولیا شدم | |||||
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش | حیران من از جهالت و شومیی شما شدم | |||||
گر گفتم از رسول علی خلق را وصیاست | سوی شما سزای مساوی چرا شدم؟ | |||||
ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفاست | چون زی شما سزای جفا و هجا شدم؟ | |||||
عیبم همی کنند بدانچهم بدوست فخر | فخرم بدانکه شیعت اهل عبا شدم | |||||
از بهر دین زخانه براندند مر مرا | تا با رسول حق به هجرت سوا شدم | |||||
معروف و ناپدید سها بود بر فلک | من بر زمین کنون به مثال سها شدم | |||||
شکر آن خدای را که به یمگان زفضل او | برجان و مال شیعت فرمانروا شدم | |||||
تا میر ممنان جهان مرحبام گفت | نزدیک ممنان ز در مرحبا شدم | |||||
نه پیش جز خدای جهان ایستادهام | زان پس، نه هیچ نیز کسی را دو تا شدم | |||||
احرار روزگار رضاجوی من شدند | چون من گزیدهی علی مرتضی شدم | |||||
احمد لوای خویش علی را سپرده بود | من زیر این بزرگ و مبارک لوا شدم |