ناصر خسرو (قصاید)/خوب یکی نکته یادم است زاستاد
ظاهر
خوب یکی نکته یادم است زاستاد | گفت «نگشت آفریده چیز به از داد» | |||||
جان تو با این چهار دشمن بدخو | نگرفت آرام جز به داد و به استاد | |||||
جانت نماندهاست جز به داد در این بند | داد خداوند را مدار به بیداد | |||||
بند نهادند بر تو تا بکشی رنج | تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟ | |||||
نیزهی کژ در میان کالبد تنگ | جز ز پی راستی نماند و نیفتاد | |||||
پند همی نشنوی و بند نبینی | دلت پر آتش که کرد و ست پر از باد؟ | |||||
پند که دادت؟ همان که بند نهادت | بند که بنهاد؟ پند نیز هم او داد | |||||
بسته شنودی که جز به وقت گشادش | جان و روان عدو ازو نشود شاد؟ | |||||
کار خدایی چنانکه بستهی بند است | بسته بود گفتههاش ز اصل و ز بنیاد | |||||
بند خداوند را گشاد حرام است | کشتن قاتل بر این سخنت نشان باد | |||||
بد کرد آنکو گشاد بستهی فعلش | بد کرد آن کس که بند گفتهش بگشاد | |||||
جز که به دستوری خدای و رسولش | دانا بند خدای را مگشایاد | |||||
چون نتواند گشاد بستهی یزدان | دست ضمیرت، چرا نپرسی از استاد؟ | |||||
امت را کی بود محل نبوت؟ | جز که ز مردم هگرز مردم کیزاد؟ | |||||
جمله مقرند این خران که خداوند | از پس احمد پیمبری نفرستاد | |||||
وانگه اگر تو به بوحنیفه نگروی | بر فلک مه برند لعنت و فریاد | |||||
دست نگیرد ز بوحنیفه رسولت | طرفهتر است این سخن ز طرفهی بغداد | |||||
سوی خدای جهان یکی است پیمبر | وینها بگرفتهاند بیش ز هفتاد | |||||
مادرشان زاده برضلال و جهالت | مادر هرگز چنین نزاد و مزایاد | |||||
رسته ز دلشان خلاف آل محمد | همچو درخت ز قوم رسته ز پولاد | |||||
پند مدهشان که پند ضایع گردد | خار نپوشد کسی به زیر خزولاد | |||||
بیرون کنشان ز خاندان پیمبر | نیست سزاوار جغد خانهی آباد | |||||
بر سر آتش نهادت ای تبع دیو | آنکه بر این راه کژت از بنه بنهاد | |||||
جز که علی را پس از رسول که را بود | آنکه خلافت بدو رسید ز بنیاد | |||||
همچو یکی یار زی رسول که را بود | آنکه برادرش بود و بن عم و داماد؟ | |||||
یاد ازیرا کنم مر آل نبی را | تا به قیامت کند خدای مرا یاد | |||||
شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان | نیست سزاوار گاو نرگس و شمشاد | |||||
سود نداردت این نفاق، چه داری | بر لب باد دی و به دل تف مرداد؟ | |||||
دوستی دشمنان دینت زبان داشت | بام برین کژ شود به کژی بنلاد | |||||
نیز نبینم روا اگر بنکوهمت | بر مگسی نیست خوب ضربت فرهاد | |||||
رو سپس جاهلی که در خور اوئی | مطرب شاید نشسته بر در نباذ |