ناصر خسرو (قصاید)/خرد چون به جان و تنم بنگریست
ظاهر
خرد چون به جان و تنم بنگریست | از این هر دو بیچاره بر جان گریست | |||||
مرا گفت کاینجا غریب است جانت | بدو کن عنایت که تنت ایدری است | |||||
عنایت نمودن به کار غریب | سر فضل و اصل نکو محضری است | |||||
گر آرایش بت ز بتگر بود | تنت را میارای کاین بتگری است | |||||
نکوتر نگر تا کجا میروی | که گمره شد آنک او نکو ننگریست | |||||
اگر دیو را با پری دیدهای، | و گر نی، تنت دیو و جانت پری است | |||||
پریت ای برادر برهنه چراست | اگر دیوت اندر خز و ششتری است؟ | |||||
چو تنت از عرض جامه دارد بدان | که مر جانت را جامهی جوهری است | |||||
به صابون دین شوی مر جانت را | بیاموز کاین بس نکو گازری است | |||||
ز دانش یکی جامه کن جانت را | که بیدانشی مایهی کافری است | |||||
سر علمها علم دین است کان | مثل میوهی باغ پیغمبری است | |||||
به دین از خری دور باش و بدان | که بیدینی، ای پور، بی شک خری است | |||||
مگر جهل درداست و دانش دواست | که دانا چنین از جهالت بری است | |||||
به داروی علمی درون علم دین | ز بس منفعت شکر عسکری است | |||||
سخن به ز شکر کزو مرد را | ز درد فرومایگی بهتری است | |||||
سخن در ره دین خردمند را | سوی سعد رهبرتر از مشتری است | |||||
گلی جز سخن دید هرگز کسی | که بیآب و بی نم همیشه طری است؟ | |||||
بیاموز گفتار و کردار خوب | کهت این هر دو بنیاد نیکاختری است | |||||
مراد خدای از جهان مردم است | دگر هرچه بینی همه بر سری است | |||||
نبینی که بر آسمان و زمین | مر او را خداوندی و مهتری است | |||||
خداوند تمییز و عقل شریف | خداوند تدبیر و قول آوری است | |||||
متاب، ای پسر، سر ز فرمان آنک | ازوت این بزرگی و این سروری است | |||||
به طاعت بکن شکر و احسان او | که این داد نزد خرد عمری است | |||||
بجز شکر نعمت نگیرد که شکر | عقاب است و نعمت چو کبگ دری است | |||||
مکن شکر جز فضل آن را که او | به فردوس شکر تو را مشتری است | |||||
جهان جای الفنج ملک بقاست | بقایی و ملکی که نااسپری است | |||||
گر از بهر ملک آفریدت خدای | چرا مر تو را میل زی چاکری است | |||||
طلب کن بقا را که کون و فساد | همه زیر این گنبد چنبری است | |||||
جهان را چو نادان نکوهش مکن | که بر تو مر او را حق مادری است | |||||
به فعل اندرو بنگر و شکر کن | مر آن را که صنعش بدین مکبری است | |||||
چه چیز است از این چرخ گردان برون؟ | درین عاقلان را بسی داوری است | |||||
جهانی فراخ است و خوش کاین جهان | درو کمتر از حلقهی انگشتری است | |||||
مر آن راست فردا نعیم اندرو | که امروز بر طاعتش صابری است | |||||
نباشد کسی تشنه و گرسنه | درو، کاین سخن در خور ظاهری است | |||||
چو تشنه نباشد کس آنجا پس آن | چه جای شراب هنی و مری است؟ | |||||
حذر کن ز عام و ز گفتار خام | گرت میل زی مذهب حیدری است | |||||
تو را جان در این گنبد آبگون | یکی کار کن رفتنی لشکری است | |||||
بیلفنج ملک سکندر کنون | که جانت در این سد اسکندری است | |||||
سخنهای حجت به حجت شنو | که قولش نه بیهوده و سرسری است |