ناصر خسرو (قصاید)/جوانی شد، او را فراموش کن
ظاهر
جوانی شد، او را فراموش کن | سر ناتوانی در آگوش کن | |||||
تو را چند گه تن وشی پوش بود | کنون چند گه جانوشی پوش کن | |||||
اگر دیبهی جان همی بایدت | خرد تار و پود سخن هوش کن | |||||
ز نادیدنی چشمها کور ساز | ز بیهودهها گوش مدهوش کن | |||||
به دل باش بیدار و خفته به چشم | بشو خویشتن ضد خرگوش کن | |||||
ز گفتار خیر و به دیدار حق | زبان عسکر و چشمها شوش کن | |||||
ز چهرت بخوان آنچه یزدان نبشت | نبشت شیاطین فراموش کن | |||||
ز حکمت خورش جوی مرجانت را | دلت معده ساز و دهن گوش کن | |||||
ز دین حکمت آموز و بقراط را | به اندک سخن گنگ و خاموش کن | |||||
خلالوش جویان دین بیهشاند | تو بیهوش را در خلالوش کن | |||||
اگر نوش تو زهر کرد این فلک | به دانش تو زهر فلک نوش کن | |||||
وگر دوشت از تو به غفلت بجست | بکوش و ز امشب یکی دوش کن |