ناصر خسرو (قصاید)/جهانا چه در خورد و بایستهای!
ظاهر
جهانا چه در خورد و بایستهای! | وگر چند با کس نپایستهای | |||||
به ظاهر چو در دیده خس ناخوشی | به باطن چو دو دیده بایستهای | |||||
اگر بستهای را گهی بشکنی | شکسته بسی نیز هم بستهای | |||||
چو آلودهای بینی آلودهای | ولیکن سوی شستگان شستهای | |||||
کسی کو تو را مینکوهش کند | بگویش: هنوزم ندانستهای | |||||
بیابی ز من شرم و آهستگی | اگر شرمگن مرد و آهستهای | |||||
تو را من همه راستی دادهام | تو از من همه کاستی جستهای | |||||
زمن رستهای تو اگر بخردی | بچه نکوهی آن را کزو رستهای؟ | |||||
به من بر گذر داد ایزد تو را | تو بر رهگذر پست چه نشستهای | |||||
ز بهر تو ایزد درختی بکشت | که تو شاخی از بیخ او جستهای | |||||
اگر کژ برو رستهای سوختی | وگر راست بر رستهای رستهای | |||||
بسوزد کژیهات چون چوب کژ | نپرسد که بادام یا پستهای | |||||
تو تیر خدایی سوی دشمنش | به تیرش چرا خویشتن خستهای؟ | |||||
چو بیراه و بیرسته گشتی، مرا | چه گوئی که بیراه و بیرستهای؟ | |||||
چو دانش بیاری تو را خواستهام | وگر دانش آری مرا خواستهای |