ناصر خسرو (قصاید)/به چه ماند جهان مگر به سراب
ظاهر
به چه ماند جهان مگر به سراب | سپس او تو چون دوی به شتاب؟ | |||||
چون شدستند خلق غره بدو | همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟ | |||||
زانکه مدهوش گشتهاند همه | اندر این خیمهی چهار طناب | |||||
گر ندیدی طناب هاش، ببین | جملگی خاک و باد و آتش و آب | |||||
بر مثال یکی پلیته شدی | چند گردی به سایه و مهتاب؟ | |||||
از چه شد همچو ریسمان کهن | آن سرسبز و تازه همچو سداب | |||||
خوش خوش این گنده پیر بیرون کرد | از دهان تو درهای خوشاب | |||||
وان نقاب عقیق رنگ تو را | کرد خوش خوش به زر ناب خضاب | |||||
چند گفتی و بر رباب زدی | غزل دعد بر صفات رباب | |||||
بس کن از قصهی رباب کنونک | زرد و نالان شدی چو رود رباب | |||||
چون بینی که می بدرندت | طمع و حرص و خوی بد چو کلاب | |||||
پس خویشت کشید پنجه سال | بر امید شراب و آب سراب | |||||
گر نهای مست وقت آن آمد | که بدانی سراب را ز شراب | |||||
همه بگذشت بر تو پاک چو باد | مال و ملک و تن درست و شباب | |||||
وین ستمگر جهان به شیر بشست | بر بناگوشهات پر غراب | |||||
ماندی اکنون خجل، چو آن مفلس | که به شب گنج بیند اندر خواب | |||||
چشمت از خواب بیهشی بگشای | خویشتن را بجوی و اندریاب | |||||
سپس دین درون شو ای خرگوش | که به پرواز بر شدهاست عقاب | |||||
هر زمان برکشد به بام بلند | زین سیه چاه ژرفت این دولاب | |||||
آنگهیت ای پسر ندارد سود | با تن خویش کرد جنگ و عتاب | |||||
همه آن کن که گر بپرسندت | زان توانی درست داد جواب | |||||
گر بترسی ز تافته دوزخ | از ره طاعت خدای متاب | |||||
سوی او تاب کز گناه بدوست | خلق را پاک بازگشت و متاب | |||||
گنه ناب را ز نامهی خویش | پاک بستر به دین خالص ناب | |||||
ز آتش حرص و آز و هیزم مکر | دل نگهدار و چون تنور متاب | |||||
ز آتش آز برفروختهی خویش | کرد بایدت روی خویش کباب | |||||
نیک بنگر به روزنامهی خویش | در مپیمای خاک و خس به خراب | |||||
با تن خود حساب خویش بکن | گر مقری به روز حشر و حساب | |||||
به حرام و خطا چو نادانان | مفروش ای پسر حلال و صواب | |||||
مرغ درویش بیگناه مگیر | که بگیرد تو را عقاب عقاب | |||||
ای سپرده عنان دل به خطا | تنت آباد و دل خراب و یباب | |||||
بر خطاها مگر خدای نکرد | با تو اندر کتاب خویش خطاب؟ | |||||
همچو گرگان ربودنت پیشه است | نسبتی داری از کلاب و ذئاب | |||||
خوی گرگان همی کنی پیدا | گرچه پوشیدهای جسد به ثیاب | |||||
در ثیاب ربوده از درویش | کی به دست آیدت بهشت و ثواب | |||||
کارهای چپ به بلایه مکن | که به دست چپت دهند کتاب | |||||
تخم اگر جو بود جو آرد بر | بچه سنجاب زاید از سنجاب | |||||
خود نبینی مگر عذاب و عنا | چون نمایی مرا عنا و عذاب | |||||
چون از آن روز برنیندیشی | که بریده شود درو انساب؟ | |||||
واندرو بر گناهکار، به عدل | قطره ناید مگر بلا ز سحاب | |||||
چونکه از خیل دیو نگریزی | در حصار مسبب الاسباب؟ | |||||
بر پی اسپ جبرئیل برو | تا نگیردت دیو زیر رکاب | |||||
بس نماندهاست کافتاب خدای | سر به مغرب برون کند زحجاب | |||||
تو زغوغای عامه یک چندی | خویشتن را حذر کن و مشتاب | |||||
سپس یار بد نماز مکن | که بخفته است مار در محراب | |||||
که شود سخت زود دیو لعین | زیر نعلین بوتراب، تراب | |||||
بر ره دین حق پیش از صبح | خوش همی رو به روشنی مهتاب | |||||
اندر این ره ز شعر حجت جوی | چو شوی تشنه با جلاب گلاب | |||||
نو عروسی است این که از رویش | خاطر او فرو کشید نقاب |