ناصر خسرو (قصاید)/به چشم نهان بین نهان جهان را
ظاهر
به چشم نهان بین نهان جهان را | که چشم عیان بین نبیند نهان را | |||||
نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم | ببینی نهان را، نبینی عیان را | |||||
جهان را به آهن نشایدش بستن | به زنجیر حکمت ببند این جهان را | |||||
دو چیز است بند جهان، علم و طاعت | اگر چه گشاد است مر هر دوان را | |||||
تنت کان و، جان گوهر علم و طاعت | بدین هر دو بگمار تن را و جان را | |||||
به سان گمان بود روز جوانی | قراری نبوده است هرگز گمان را | |||||
چگونه کند با قرار آسمانت | چو خود نیست از بن قرار آسمان را | |||||
سوی آن جهان نردبان این جهان است | به سر بر شدن باید این نردبان را | |||||
در این بام گردان و بوم ساکن | ببین صنعت و حکمت غیبدان را | |||||
نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت | به جان سبک جفت جسم گران را! | |||||
که آویخته است اندر این سبز گنبد | مر این تیره گوی درشت کلان را؟ | |||||
چه گوئی که فرساید این چرخ گردان | چو بی حد و مر بشمرد سالیان را؟ | |||||
نه فرسودنی ساخته است این فلک را | نه آب روان و نه باد بزان را | |||||
ازیرا حکیم است و صنع است و حکمت | مگو این سخن جز مراهل بیان را | |||||
ازیرا سزا نیست اسرار حکمت | مر این بیفساران بیرهبران را | |||||
چه گوئی بود مستعان مستعان گر | نباشد چنین مستعین مستعان را؟ | |||||
اگر اشتر و اسپ و استر نباشد | کجا قهرمانی بود قهرمان را | |||||
مکان و زمان هر دو از بهر صنع است | ازین نیست حدی زمین و زمان را | |||||
اگر گوئی این در قران نیست،گویم | همانا نکو میندانی قران را | |||||
قران را یکی خازنی هست کایزد | حواله بدو کرد مر انس و جان را | |||||
پیمبر شبانی بدو داد از امت | به امر خدای این رمهی بیکران را | |||||
بر آن برگزیدهی خدای و پیمبر | گزیدی فلان و فلان و فلان را | |||||
معانی قران را همی زان ندانی | که طاعت نداری روان قران را | |||||
قران خوان معنی است، هان ای قران خوان | یکی میزبان کیست این شهره خوان را؟ | |||||
ازین خوان خوب آن خورد نان و نعمت | که بشناسد آن مهربان میزبان را | |||||
به مردم شود آب و نان تو مردم | نبینی که سگ سگ کند آب و نان را | |||||
ازین کرد دور از خورشهای آن خوان | مهین شخص آن دشمن خاندان را | |||||
چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است | ابر شط دجله مر آن بدگمان را | |||||
اگر دوستی خاندان بایدت هم | چو ناصر به دشمن بده خان و مان را | |||||
مخور انده خان و مان چون نماند | همی خان و مان تو سلطان و خان را | |||||
ز دنیا زیانت ز دین سود کردی | اگر خوارگیری به دین سوزیان را | |||||
به خاک کسان اندری، پست منشین، | مدان خانهی خویش خان کسان را | |||||
یکی شایگانی بیفگن ز طاعت | که دوران برو نیست چرخ گران را | |||||
یکی رایگان حجتی گفت، بشنو | ز حجت مراین حجت رایگان را |