ناصر خسرو (قصاید)/به فرش و اسپ و استام و خزینه
ظاهر
به فرش و اسپ و استام و خزینه | چه افزاری چنین ای خواجه سینه؟ | |||||
به خوی نیک و دانش فخر باید | بدین پر کن به سینه اندر خزینه | |||||
شکر چه نهی به خوان بر چون نداری | به طبع اندر مگر سرکه و ترینه؟ | |||||
چو نیکو گشته باشد، خوت، بر خوانت | چه میده است و چه کشکینهی جوینه | |||||
اگر نبود دگر چیزی، نباشد | ز گفتار نکو کمتر هزینه | |||||
چو ننوازی و ندهی گشت پیدا | که جز بادی نداری در قنینه | |||||
ز خمی دانگ سنگی چاشنی بس | اگر سرکه بود یا انگبینه | |||||
زمانه گند پیری سال خورده است | بپرهیز،ای برادر،زین لعینه | |||||
چو تو سیصد هزاران آزموده است | اگر نه بیش ،باری بر کمینه | |||||
نباشد جز قرین رنج واندوه | قرینی کش چنین باشد قرینه | |||||
بسی حنجر بریده است او به دنبه | شکسته است آهنینه بابگینه | |||||
به فردا چه امیدستت ؟که فردا | نه موجود است همچون روز دینه | |||||
نگه کن تا کجا بودی واینجا | که آوردت در این بیدر مدینه | |||||
چه آویزی درین؟ چون میندانی | که دینه است این مدینه یا کهینه | |||||
یکی دریای ژرف است این، که هرگز | نرسته است از هلاکش یک سفینه | |||||
ز بهر این زن بدخوی بیمهر | چه باید بود با یاران به کینه؟ | |||||
که از دستش نخواهد رست یک تن | اگر مردینه باشد یا زنینه | |||||
ز دانش نردبانی ساز و برشو | بر این پیروزه چرخ پر نگینه | |||||
وز این بدخو ببر از پیش آنک او | نهد بر سینهت آن ناخوش برینه |