ناصر خسرو (قصاید)/بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) از ناصر خسرو (بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند) |
' |
بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند | کز نور هر دو عالم و آدم منورند | |||
اندر مشیمهی عدم از نطفهی وجود | هر دو مصورند ولی نامصورند | |||
محسوس نیستند و نگنجند در حواس | نایند در نظر که نه مظلم نه انورند | |||
پروردگان دایهی قدسند در قدم | گوهرنیند اگرچه به اوصاف گوهرند | |||
زین سوی آفرینش و زان سوی کاینات | بیرون و اندرون زمانه مجاورند | |||
اندر جهان نیند هم ایشان و هم جهان | در ما نیند و در تن ما روح پرورند | |||
گویند هر دو هر دو جهانند، از این قبل | در هفت کشورند و نه در هفت کشورند | |||
این روح قدس آمد و آن ذات جبرئیل | یعنی فرشتگان پرانند و بیپرند | |||
بیبال در نشیمن سفلی گشاده پر | بی پر بر آشیانهی علوی همی پرند | |||
با گرم و سرد عالم و خشک و تر جهان | چون خاک و باد هم نفس آب و آذرند | |||
در گنج خانهی ازل و مخزن ابد | هر دو نه جوهرند ولی نام جوهرند | |||
هم عالماند و آدم و هم دوزخ و بهشت | هم حاضرند و غایب و هم زهر و شکرند | |||
وز نور تا به ظلمت و ز اوج تا حضیض | وز باختر به خاور وز بحر تا برند | |||
هستند و نیستند و نهانند و آشکار | زان بی تواند و با تو به یک خانه اندرند | |||
در عالم دوم که بود کارگاهشان | ویران کنندگان بنا و بناگرند | |||
روزی دهان پنج حواس و چهار طبع | خوالیگران نه فلک و هفت اخترند | |||
وز مشرفان دهاند بهگرد سرایشان | زان پنج اندرون و از آن پنج بردرند | |||
در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان | استاده هر چه دیر فروشد همی خرند | |||
وان پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم | با چار خصمشان به یکی خانه اندرند | |||
جوهر نیند و جوهر ایشان بود عرض | محور نهادهی عرضند و نه محورند | |||
خوانند برتو نامهی اسرار بیحروف | دانند کردههای تو بی آنکه بنگرند | |||
پیدا از آن شدند که گشتند ناپدید | زان بی تن و سرند که اندر تن و سرند | |||
وین از صفت بود که نگنجند در جهان | وانگاه در تن و سر ما هر دو مضمرند | |||
آن جایگان بهر تو را ساختند جای | ور نه کدام جای؟ که از جای برترند | |||
سوی تو آمدند ز جایی که جای نیست | آنجا فرشتهاند و بدینجا پیمبرند | |||
بالای مدرج ملکوتاند در صفات | چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند | |||
با آنکه هست هر دو جهان ملک این و آن | نفس تو را اگر تو بخواهی مسخرند | |||
گفتارشان بدان و به گفتار کار کن | تا از خدای عزوجل وحیت آورند | |||
بنگر به سایرات فلک را که بر فلک | ایشان زحضرت ملکالعرش لشکرند | |||
بیدانشان اگرچه نکوهش کنندشان | آخر مدبران سپهر مدورند | |||
چندین هزار دیده و گوش از برای چیست؟ | زیشان سخن مگوی که هم کور و هم کرند | |||
گوئی مرا که گوهر دیوان ز آتش است | دیوان این زمانه همه از گل مخمرند | |||
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان | وینها از آدماند چرا جملگی خرند؟ | |||
دعوی کنند چه که براهیم زادهایم؟ | چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند | |||
در بزمگاه مالک ساقیی زبانیند | این ابلهان که در طلب جام کوثرند | |||
خوشی کجاست اینجا؟ کاینجا برادران | از بهر لقمهای هم خصم برادرند | |||
بعد از هزار سال همانی که اولت | زین در درآورند و از آن در برون برند | |||
اینها که آمدند چه دیدند از این جهان؟ | رفتند و ما رویم و بیایند و بگذرند | |||
وینها که خفتهاند در این خاک سالها | از یک نشستن پدرانند و مادرند | |||
وینها که دم زدند به حب علی همی | گر زانکه دوستند چرا خصم عمرند؟ | |||
وینها که هستشان به ابوبکر دوستی | گر دوستند چونکه همه خصم حیدرند؟ | |||
وین سنیان که سیرتشان بغض حیدر است | حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند | |||
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی | بگذارشان بهم که نه افلج نه قمبرند | |||
هانتا از آن گروه نباشی که در جهان | چون گاو میخورند و چون گرگان همی درند | |||
یا کافری به قاعده یا ممنی به حق | همسایگان من نه مسلمان نه کافرند | |||
ناصر غلام و چاکر آن کس که این بگفت | «جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند» |