ناصر خسرو (قصاید)/ای گشت زمان زمن چه میخواهی؟
ظاهر
ای گشت زمان زمن چه میخواهی؟ | نیزم مفروش زرق و روباهی | |||||
از من، چو شناختم تو را، بگذر | آنگه به فریب هرکه را خواهی | |||||
من بر ره این جهان همی رفتم | از مکر و فریب و غدر تو ساهی | |||||
نازان و دنان به راه چون دونان | با قامت سرو و روی دیباهی | |||||
همراه شدی تو با من و، یکسر | شادی و نشاط و روز برناهی | |||||
از من بردی تو دزد بیرحمت | دزدان نکنند رحم بر راهی | |||||
ای کرده نهنگ دهر قصد تو | روزیت فروخورد بناگاهی | |||||
زین چاه همی برآمدت باید | تا چند بوی تو بی گنه چاهی؟ | |||||
چاه این جسد گران تاریک است | این افگندت به کرم و گمراهی | |||||
اکنونت دراز کرد میباید | طاعت، که گرفت قد کوتاهی | |||||
دوتات شده است پشت، یکتا کن | این پشت دوتا به قول یکتاهی | |||||
از حرص بکاه و طاعت افزون کن | زان پس که فزودی و همی کاهی | |||||
جان دانهی مردم است و تن کاه است | ای فتنهی تن تو فتنه بر کاهی | |||||
جولاهه گرفت تن تو را ترسم | تو غره شدی بدو به جولاهی | |||||
تو ماهیکی ضعیفی و بحر است | این دهر سترگ بدخوی داهی | |||||
بیپای برون مشو از این دریا | اینک به سخنت دادم آگاهی | |||||
زیرا که چون دور ماند از دریا | بس رنجه شود به خشک بر ماهی | |||||
ای شاه نصیب خویش بیرون کن | زین جاه بلند و نعمت و شاهی | |||||
بنگر به ضعیف حال درویشان | بگزار سپاس آنکه بر گاهی | |||||
زیرا که اگر به چه فرو تابد | مه را نشود جلالت ماهی | |||||
کاین چرخ بسی ربود شاهان را | ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی | |||||
حکمت بشنو ز حجت ایراک او | هرگز ندهد پیام درگاهی |