ناصر خسرو (قصاید)/ای کهن گشته در سرای غرور
ظاهر
ای کهن گشته در سرای غرور | خورده بسیار سالیان و شهور | |||||
چرخ پیموده بر تو عمر دراز | تو گهی مست خفته گه مخمور | |||||
شادمانی بدان کهت از سلطان | خلعتی فاخر آمد و منشور | |||||
تا به پیشت یکی دگر فاسق | بیش و بهتر رودت فسق و فجور | |||||
یات شاعر به مدح در گوید | شاد بادی و قصر تو معمور | |||||
قصر تو زین سخن همی خندد | بر تو، ای فتنه بر سرای غرور | |||||
بر تو خندد که غافلی تو ازانک | در سرای غرور نیست سرور | |||||
چند رفتند از آن قصور بلند | بهتر و برتر از تو سوی قبور؟ | |||||
چرخ گردان بسی برآوردهاست | نوحهی نوحهگر ز معدن سور | |||||
شهر گرگان نماند با گرگین | نه نشابور ماند با شاپور | |||||
بر کهن کردن همه نوها | ای برادر موکل است دهور | |||||
عسلش را به حنظل است نسب | شکرش را برادر است کژور | |||||
که شناسد که چیست از عالم | غرض کردگار فرد غیور؟ | |||||
چون زمین پر شکستگی است چرا | آسمان بی تفاوت است و فطور؟ | |||||
تو چه گوئی، که مر چرا بایست | این همه خاک و آب و ظلمت و نور؟ | |||||
تا پدید آید اشتر و خر و گاو | مار و ماهی و گزدم و زنبور؟ | |||||
یا یکی برجهد چو بوزنگان | پای کوبد به نغمت طنبور؟ | |||||
یا ز بهر یکی که پنجه سال | عمر بگذاشت بینماز و طهور؟ | |||||
مر تو را خانهای دریغ آید | زین فرومایگان و اهل شرور | |||||
پس چه گوئی ز بهر ایشان کرد | آسمان و زمین غفور شکور؟ | |||||
تو یکی هندباج ندهیشان | چون دهدشان خدای حور و قصور؟ | |||||
این گمانی خطا و ناخوب است | دور باش از چنین گمانی دور | |||||
گرت هوش است و دل ز پیر پدر | سخنی خوب گوشدار، ای پور | |||||
عالمی دیگر است مردم را | سخت نیکو ز جاهلان مستور | |||||
اندرو بر مثال جانوران | مردمانند از اهل علم نفور | |||||
غرض ایزد این حکیمانند | وین فرومایگان خسند و قشور | |||||
دزد مردان به سان موشانند | وین سبکسار مردمان چو طیور | |||||
غمر مردان چو ماهیاند خموش | ژاژخایان خلق چون عصفور | |||||
حکمت و علم بر محال و دروغ | فضل دارد چو بر حنوط بخور | |||||
خامشی از کلام بیهده به | در زبور است این سخن مسطور | |||||
کار تو کشت و تخم او سخن است | بدروی بر چو در دمندت صور | |||||
گر بترسی ز ناصواب جواب | وقت گفتن صبور باش صبور | |||||
به زن و کودک کسان منگر | اگرت رغبت است صحبت حور | |||||
تا تو بر سلسبیل بگزیدی | گنده و تیره شیرهی انگور | |||||
چه خطر دارد این پلید نبید | عند کاس مزاجها کافور؟ | |||||
دل و جان را همی بباید شست | از محال و خطا و گفتن زور | |||||
تا به هنگام خواندن نامه | خجلی نایدت به روز نشور | |||||
از بد و نیک وز خطا و صواب | چیست اندر کتاب نامذکور؟ | |||||
همه خواندند، بر تو چیز نماند | یاد نکرده از صحاح و کسور | |||||
با دل و عقل و با کتاب و رسول | روز محشر که داردت معذور | |||||
بندهای کار کن به امر خدای | بنده با بندگی بود مامور | |||||
جز به پرهیز و زهد و استغفار | کار ناخوب کی شود مغفور؟ | |||||
گر نباشی از اهل ستر به زهد | خواند باید بسیت ویل و ثبور | |||||
باز کی گردد از تو خشم خدای | به حشم یا به حاجبان و ستور؟ | |||||
ای پسر، شعر حجت از برکن | که پر از حکمت است همچو زبور |