ناصر خسرو (قصاید)/ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ
ظاهر
ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ | گر نخ و تخت بماندت چنین بخ بخ | |||||
نیک بنگر که همی مرکب عمر تو | همه بر تخت همی تازد و هم بر نخ | |||||
تو نشسته خوش و عمر تو همی پرد | مرغ کردار و برو مرگ نهاده فخ | |||||
برتو، ای فاخته، آن فخ ترنجیده | ناگهان گر بجهد تا نکنی «آوخ » | |||||
ای چو گوساله نباشدت همه ساله | شمر ماله و نه سبز همیشه طخ | |||||
با زمانه نچخد جز که جوانبختی | گر جوان است تو را بخت برو بر چخ | |||||
لیکن این دولت بس زود به پا چفسد | خر به پا چفسد بیشک چو دود بر یخ | |||||
بخت چون با گلهی رنگ بیاشوبد | سرنگون پیش پلنگ افتد رنگ از شخ | |||||
بر مکش ناچخ و بر سرت مگردانش | گر نخواهی که رسد بر سر تو ناچخ | |||||
که بر آنجای که پیوسته همی خواهی | ای خردمند تو را بنل و نه آزخ | |||||
اندر این جای سپنجی چه نهادی دل؟ | چند کاشانه و گنبد کنی و مطبخ؟ | |||||
این جهان مسلخ گرمابهی مرگ آمد | هر چه داری بنهی پاک در این مسلخ | |||||
بر سر دو رهی امروز بکن جهدی | تات بیتوشه نباید شد از این برزخ | |||||
در فردوس به انگشتک طاعت زن | بر مزن مشت معاصی به در دوزخ |