ناصر خسرو (قصاید)/ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
ظاهر
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب | وز غم غربت از سرت بپرید غراب | |||||
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب | گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب | |||||
هر درختی که ز جایش به دگر جای برند | بشود زو همه آن رونق و آن زینت و آب | |||||
گرچه در شهر کسان گلشن و کاشانه کنی | خانهی خویش به ار چند خراب است و یباب | |||||
مرد را بوی بهشت آید از خانهی خویش | مثل است این مثلی روشن بی پیچش و تاب | |||||
آب چاهیت بسی خوشتر در خانهی خویش | زانکه در شهر کسان گرم گهان پست و جلاب | |||||
این جهان، ای پسر، اکنون به مثل خانهی توست | زانت میناید خوش رفت ازینجا به شتاب | |||||
به غریبیت همی خواند از این خانه خدای | آنکه بسرشت چنین شخص تو را از آب و تراب | |||||
آن مقدر که براندهاست چنین بر سرما | قوت و خواب و خور و سستی و پیری و شباب | |||||
وعده کردهاست بدان شهر غریبیت بسی | جاه و نعمت که چنان خلق ندیدهاست به خواب | |||||
آن شرابی که زکافور مزاج است درو | مهر و مشکست بر آن پاک و گوارنده شراب | |||||
وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد | همه دوشیزه و همزاد و نکو صورت و شاب | |||||
تو همی گوئی کاین وعده درست است ولیک | نیست کردار تو اندر خور این خوب جواب | |||||
وعده را طاعت باید چو مقری تو به وعد | سرت از طاعت بر حکم نکو وعده متاب | |||||
زان شراب اینکه تو داری چو خلابی است پلید | وز بهشت این همه عالم چو سرایی است خراب | |||||
زان همه وعدهی نیکو به چه خرسند شدی، | ای خردمند، بدین نعمت پوسیدهی غاب؟ | |||||
زانک ازین خانه نیابی تو همی بوی بهشت | یار تو یافت ازو بوی، تو شو نیز بیاب | |||||
تا به خاک اندر نامیخت چنین بوی بهشت | این نشد شکر پاکیزه و آن عنبر ناب | |||||
چون ندانی که چه چیز است همی بوی بهشت | نشناسی ز می صاف همی تیره خلاب | |||||
تو بدین تیره از آن صاف بدان خرسندی | که به دست است گنجشک و برابرست عقاب | |||||
چون نیابد به گه گرسنگی کبک و تذرو | چه کند گر نخورد مرد ز مردار کباب؟ | |||||
جز که بر آروزی نالهی زیر و بم چنگ | کس نیارامد بر بیمزه آواز رباب | |||||
پر شود معدهی تو، چون نبود میده، ز کشک | خوش کند مغز تو را، چون نبود مشک، سحاب | |||||
ای خردمند چه تازی سپس سفله جهان | همچو تشنه سپس خشک و فریبنده سراب؟ | |||||
گر عذاب آن بود ای خواجه کزو رنجه شوی | چون نرنجی ز جهان؟ گر نه جهان است عذاب؟ | |||||
سربسر رنج و عذاب است جهان گر بهشی | مطلب رنج و عذابش چو مقری به حساب | |||||
طلب رنج سوی مرد خردمند خطاست | مشمر گرت خرد هست خطا را به صواب | |||||
تو چو خرگوش چه مشغول شدهستی به گیا | نه به سر برت عقاب است و به گرد تو کلاب؟ | |||||
پند کی گیرد فرزند تو، ای خواجه، ز تو | چو رباب است به دست اندر و بر سرت خضاب؟ | |||||
چون سزاوار عتابی به تن خویش تو خود | کی رسد از تو به همسایه و فرزند عتاب؟ | |||||
چون نخواهی تو ز من پند مرا پند مده | بسته انگار مرا با تو بدین کار حساب | |||||
در خور قول نکو باید کردنت عمل | تو ز گفتار عقابی و به کردار ذباب | |||||
قول چون روی برد زیر نقاب، ای بخرد | به عمل باید از این روی گشادنت نقاب | |||||
سیم و سیماب به دیدار تو از دور یکی است | به عمل گشت جدا نقرهی سیم از سیماب | |||||
قول را نیست ثوابی چو عمل نیست برو | ایزد از بهر عمل کرد تو را وعده ثواب | |||||
عملت کو؟ به عمل فخر کن ایرا که خدای | با تو از بهر عمل کرد به آیات خطاب | |||||
گرچه صعب است عمل، از قبل بوی بهشت | جمله آسان شود، ای پور پدر، بر تو صعاب | |||||
چون نباشدت عمل راه نیابی سوی علم | نکند مرد سواری چو نباشدش رکاب | |||||
جز به علمی نرهد مردم از این بند عظیم | کان نهفته است به تنزیل درون زیر حجاب | |||||
چون ندانی ره تاویل به علمش نرسی | ورچه یکیست میان من و تو حکم کتاب | |||||
نه سوی راه سداب است ره لالهی لعل | گرچه زان آب خورد لاله که خوردهاست سداب | |||||
علم را جز که عمل بند ندیده است حکیم | علم را کس نتواند که ببندد به طناب | |||||
قول چون یار عمل گشت مباش ایچ به غم | مرد چون گشت شناور نشکوهد ز غماب | |||||
کس به دانش نرسد جز که ز نادانی ازانک | نبود جز که تف و دود به آغاز سحاب | |||||
پارهی خون بود اول که شود نافهی مشک | قطرهی آب بود اول لولوی خوشاب | |||||
همچو لولو کند، ای پور، تو را علم و عمل | ره باب تو همین است برو بر ره باب |