ناصر خسرو (قصاید)/ای شسته سر و روی به آب زمزم
ظاهر
ای شسته سر و روی به آب زمزم | حج کرده چومردان و گشته بیغم | |||||
افزون زچهل سال جهد کردی | دادی کم و خود هیچ نستدی کم | |||||
بسیار بدین و بدان به حیلت | کرباس بدادی به نرخ مبرم | |||||
تا پاک شد اکنون ز تو گناهان | مندیش به دانگی کنون ز عالم | |||||
افسوس نیاید تو را از این کار | بر خویشتن این رازها مفرخم | |||||
زین سود نبینم تو را ولیکن | ایمن نهای ای خر ز بیم بیرم | |||||
از درد جراحت رهد کسی کو | از سر که نهد وز شخار مرهم؟ | |||||
کم بیشک پیمانه و ترازوی | هرگز نشود پاک ز آب زمزم | |||||
بر خویشتن ار تو بپوشی آن را | آن نیست بسوی خدای مبهم | |||||
از باد فراز آمد و به دم شد | آن مال حرامی چه باد و چه دم | |||||
زین کار که کردی برون زدهستی | بر خویشتن، ای خر، ستون پشکم | |||||
بیدارشو از خواب جهل و برخوان | یاسین و به جان و به تن فرو دم | |||||
بفریفت تو را دیو تا گلیمی | بفروختت، ای خر، به نرخ ملحم | |||||
گوئی که به سور اندرم، ولیکن | از دور بماند به سور ماتم | |||||
در شور ستانت چنان گمان است | کان میوهستان است و باغ خرم | |||||
از سیم طراری مشو به مکه | مامیز چنین زهر و شهد برهم | |||||
بر راه به دین اندرون برد راست | زین خم چه جهی بیهده بدان خم؟ | |||||
گر ز آدمی، ای پور، توبه باید | کردن زگناهانت همچو آدم | |||||
گر رنجهای از آفتاب عصیان | از توبه درون شو به زیر طارم | |||||
گر رحمت و نعمت چرید خواهی | از علم چر امروز و بر عمل چم | |||||
مر تخم عمل را به نم نه از علم | زیرا که نرویدت تخم بینم | |||||
آویخته از آسمان هفتم | اینجا رسنی هست سخت محکم | |||||
آن را نتوانی تو دید هرگز | با خاطر تاریک و چشم یرتم | |||||
شو دست بدو در زن و جدا شو | زین گم ره کاروان و بیشبان رم | |||||
علم است مجسم، ندید هرگز | کس علم به عالم جز از مجسم | |||||
آید به دلم کز خدا امین است | بر حکمت لقمان و ملکت جم | |||||
مهمان و جراخوار قصر اویند | با قیصر و خاقان امیر دیلم | |||||
در حشر مکرم بود کسی کو | گشتهاست به اکرام او مکرم | |||||
بر خلق مقدم شد او به حکمت | با حکمت نیکو بود مقدم | |||||
این دهر همه پشت و ملک او روی | این خلق صفر جمله واو محرم | |||||
زو یافت جهان قدر و قیمت ایراک | او شهره نگین است و دهر خاتم | |||||
او داد مرا بر رمه شبانی | زین می نروم با رمه رمارم | |||||
ای تشنه تو را من رهی نمودم، | گر مست نهای سخت، زی لب یم | |||||
گر تو بپذیری زمن نصیحت | از چاه برآئی به چرخ اعظم |