ناصر خسرو (قصاید)/ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
ظاهر
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند | وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند | |||||
بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی | از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند | |||||
شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین | ور نشینی نرهد جانت از آفات و گزند | |||||
گر بلند است در میر تو سر پست مکن | به طمع گردن آزاد چنین سخت مبند | |||||
گر بلندیی در او کرد چنین پست تو را | خویشتن چونکه فرونفگنی از کوه بلند؟ | |||||
دیوت از راه ببرده است، بفرمای، هلا | تات زیر شجر گوز بسوزند سپند | |||||
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی | هم بر آن سان که همی خلق جهان میطلبند | |||||
گر هزار است خطا، ای بخرد، جمله خطاست | چند از این حجت بی مغز تو، ای بیهده، چند؟ | |||||
گر کسی خویشتن خویش به چه در فگند | خویشتن خیره در آن چاه نبایدت فگند | |||||
گر بخندند گروهی که ندارند خرد | تو چو دیوانه به خندهی دگران نیز مخند | |||||
دانشآموز و چو نادان ز پس میر ممخ | تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند | |||||
بیسپاسی بکنی رند نمایی به ازانک | به سپاسیت بپوشند به دیبای و پرند | |||||
شادی و نیکوی از مال کسان چشم مدار | تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند | |||||
گردن از بار طمع لاغر و باریک شود | این نبشته است زرادشت سخندان در زند | |||||
ترفت از دست مده بر طمع قند کسان | ترف خود خوش خور و از طمع مبر گاز به قند | |||||
سودمند است سمند ای خردومند ولیک | سودش آن راست سوی من که مرو راست سمند | |||||
مر مرا آنچه نخواهی که بخری مفروش | بر تنم آنچه تنت را نپسندی مپسند | |||||
سپس آنچه نه آن تو بود خیره متاز | کانچه آن تو بود سوی تو آید چو نوند | |||||
عمر پرمایه به خواب و خور برباد مده | سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند؟ | |||||
پیش از آن کهت بکند دست قوی دهر از بیخ | دل از این جای سپنجیت همی باید کند | |||||
عمر را بند کن از علم و ز طاعت که تو را | علم با طاعت تو قید دوان عمر تواند | |||||
بر سر و پای زمانهی گذران مرد حکیم | بهتر از علم و زطاعت ننهد قید و کمند | |||||
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود | گر بگیرد دل هشیار تو از حکمت پند |