ناصر خسرو (قصاید)/ای شده مشغول به ناکردنی،
ظاهر
ای شده مشغول به ناکردنی، | گرد جهان بیهده تا کی دنی؟ | |||||
آهن اگر چند گران شد، تورا | سلسله بایدت ازو ده منی | |||||
چونکه نشوئی به خرد روی جهل | برنکشی از سرت آهرمنی؟ | |||||
آنچه نه خوش است و نه نیکو برش | تخمش خواهیم که نپراگنی | |||||
عمرت شاخی است پر از بار و خار | چون تو همه خار همی برچنی؟ | |||||
مردم اگر جان و تن است از چه روی | فتنه تو بر جانت نهای بر تنی؟ | |||||
جانت برهنه است و تو این تار و پود | بر تن تاریک همی بر تنی | |||||
جوشن روشن خرد توست تن | تو نه همه این تن چون جوشنی | |||||
جان تو چون بفگند این جوشنت | باز دهد جوشنت این روشنی | |||||
تنت به جان، ای پسر، آبستن است | باز رهد روزی از آبستنی | |||||
مادر تن را پسر این جان توست | مادر باقی و پسر رفتنی | |||||
در شکم مادر خود بخت نیک | چونکه نکوشی که به حاصل کنی؟ | |||||
بر طلب طاعت و نیکی و زهد | چونکه نه دامن به کمر در زنی؟ | |||||
مریم عمران نشد از قانتین | جز که به پرهیز برو برزنی | |||||
طاعت و نیکی و صلاح است بخت | خوردنیی نیست نه پوشیدنی | |||||
جهد کن ار عهد تو را بشکنند | تا تو مگر عهد کسی نشکنی | |||||
آز نگردد ابدا گرد آنک | در شکم مادر گردد غنی | |||||
چون تو که باشد چو تو را بخت نیک | مادرزادی بود و معدنی؟ | |||||
گرت مراد است کز این ژرف چاه | خویشتن، ای پیر، برون افگنی | |||||
زین رمه یک سو شو و از دل بشوی | ریم فرومایگی و ریمنی | |||||
تو به مثل بیخرد و علم و زهد | راست چو کنجارهی بیروغنی | |||||
روز تو کی نیک شود تا چنین | فتنهی این خانهی بیروزنی؟ | |||||
دیو دل از صحبت تو برکند | چون تو دل از مهر جهان برکنی | |||||
بسته در این خانهی تاریک و تنگ | شاد چرایی؟ که نه در گلشنی! | |||||
چرخ همی خرد بخواهدت کوفت | خردتر از سرمهگر از آهنی | |||||
چون تو بسی خورده است این گنده پیر | از چه نشستی تو بدین ایمنی؟ | |||||
دی شد و امروز نپاید همی | دی شد و تو منتظر بهمنی | |||||
گاه گریزانی از باد سرد | گاه بر امید گل و سوسنی | |||||
روی به دانش کن و رنجه مکن | دل به غم این تن فرسودنی | |||||
تا نشود جانت به دانش تمام | فخر نشاید که کنی، نه منی | |||||
دشمن دانا شدی از فضل او | فضل طلب کن چه کنی دشمنی؟ | |||||
مذن ما را مزن و بدمگوی | لحن خوش آموز و تو کن مذنی | |||||
جای حکیمان مطلب بیهنر | زانکه نیاید ز کدو هاونی | |||||
مرد خردمند به حکمت شود | تو چه خردمند به پیراهنی؟ | |||||
بار خدایی به سرشت اندر است | مردم را، گر بکند کردنی | |||||
جای تو ایوان و گه گلشن است | کاهلیت کرد چنین گلخنی | |||||
ور به بسندی به ستوری چنین | تا به ابد یار غم و شیونی |