ناصر خسرو (قصاید)/ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب،
ظاهر
ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب، | مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب | |||||
این جهان را بجز از بادی و خوابی مشمر | گر مقری به خدای و به رسول و به کتیب | |||||
بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس | تا نیایدش از این دیو فریبنده نهیب | |||||
بهرهی خویشتن از عمر فرامشت مکن | رهگذارت به حساب است نگهدار حسیب | |||||
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی | جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب | |||||
زیور و زیب زنان است حریر و زر و سیم | مرد را نیست جز از علم و خرد زیور و زیب | |||||
کی شوی عز و شرف بر سر تو افسر و تاج | تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب؟ | |||||
خویشتن را به زه بهمان واحسنت فلان | گر همی خنده و افسوس نخواهی مفریب | |||||
خجلت و عیب تن خویش غم جهل کشد | کودکی کو نکشد مالش استاد و ادیب | |||||
پند بپذیر و چو کرهی رمکی سخت مرم | جاهل از پند حکیمان رمد و کره ز شیب | |||||
سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن | پند را باز ندانی ز لباسات و فریب | |||||
نه غلیواج تو را صید تذرو آرد و کبگ | نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب | |||||
سر بتاب از حسد و گفتهی پر مکر و دروغ | چوب بر مغز مخر، جامهی پر کیس و وریب | |||||
ای برادر، سخن نادان خاری است درشت | درو باش از سخن بیهدهش، آسیب، آسیب! | |||||
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر | ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب |