ناصر خسرو (قصاید)/ای ذات تو ناشده مصور
ظاهر
ای ذات تو ناشده مصور | اثبات تو عقل کرده باور | |||||
اسم تو ز حد و رسم بیزار | ذات تو ز نوع و جنس برتر | |||||
محمول نهای چنانکه اعراض | موضوع نهای چنانکه جوهر | |||||
فعلت نه به قصد آمر خیر | قولت نه به لفظ ناهی شر | |||||
حکم تو به رقص قرص خورشید | انگیخته سایههای جانور | |||||
صنع تو به دور دور گردان | آمیخته رنگهای دلبر | |||||
ببریده در آشیان تقدیس | وصف تو ز جبرئیل شهپر | |||||
بگشاده به شهنمای تنزیه | حسنت زعروس عرش زیور | |||||
هم بر قدمت حدوث شاهد | هم با ازلت ابد مجاور | |||||
ای گشته چو آفتاب تابان | از سایهی نور خود مستر | |||||
معشوق جهانی و نداری | یک عاشق با سزای در خور | |||||
بنهفته به سحر گنج قارون | یک در تو در دو دانه گوهر | |||||
عالم هم از این دو گشت پیدا | آدم هم از این دو برد کیفر | |||||
عالم چو یکی رونده دریا | سیاره سفینه، طبع لنگر | |||||
آبش چو نبات سنگ حیوان | درش چو عقیق تو سخنور | |||||
غواص چه چیز؟عقل فعال | شاینده به عقل یک پیمبر | |||||
علت چو سیاست فرودین | از دست چه جنس؟ خصم بی مر | |||||
آخر چه؟ هر آنچه بود اول | مقصود چه؟ آنچه بود بهتر | |||||
بنگر به صواب اگر نهای کور | بشنو به حقیقت ار نهای کر | |||||
ای باز هوات در ربوده | از دام زمانه چون کبوتر | |||||
وی نخرهی حرص درکشیده | ناگه چو رسن سرت به چنبر | |||||
در قشر بمانده کی توانی | دیدن به خلاصهی مقشر؟ | |||||
از توبه و از گناه آدم | خود هیچ ندانی، ای برادر | |||||
سر بسته بگویم، ار توانی | بردار به تیغ فکرتش سر | |||||
درویش کند ز راه ترتیب | نزدیکی تو به سوی داور | |||||
در خلد چگونه خورد گندم | آنجا چو نبود شخص نانخور؟ | |||||
بل گندمش آنگهی ببایست | کز خلد نهاد پای بر در | |||||
این قصه همه بدید آدم | ابلیس نیامده ز مادر | |||||
در سجده نکردنش چه گوئی؟ | مجبور بدهست یا مخیر؟ | |||||
گر قادر بد، خدای عاجز | ور عاجز بد، خدا ستمگر | |||||
کاری که نه کار توست مسگال | راهی که نه راه توست مسپر | |||||
بیهوده مجوی آب حیوان | در ظلمت خویش چون سکندر | |||||
کان چشمه که خضر یافت آنجا | با دیو فرشته نیست همبر |