ناصر خسرو (قصاید)/ای خورده خوش و کرده فراوان فره
ظاهر
ای خورده خوش و کرده فراوان فره | اکنون که رفت عمر چه گوئی که چه؟ | |||||
ای بر جهنده کره، ز چنگال مرگ | شو گر به حیله جست توانی بجه | |||||
از مرگ کس نجست به بیچارگی | بیهودهای نبرد کسی ره به ده | |||||
حلقهی کمند گشت زه پیرهنت | چون کرد بر تو چرخ کمان را به زه | |||||
تو نرمشو چو گشت زمانه درشت | مسته برو که سود ندارد سته | |||||
بر نه به خرت بار که وقت آمده است | دل در سرای و جای سپنجی منه | |||||
خواهی که تیر دهر نیابد تو را | جوشن ز علم جوی و ز طاعت زره | |||||
بنگر چگونه بست تو را آنکه بست | اندر جهان به رشته به چندین گره | |||||
بیدار شو ز خواب کز این سخت بند | هرگز کسی نرست مگر منتبه | |||||
زاری نکرد سود کسی را که کرد | زاری و آب چشم کنارش زره | |||||
عمرت چو برف و یخ بگدازد همی | او را به هرچه کان نگدازد بده | |||||
زر است علم، عمر بدین زره بده | در گرم سیر برف به زر داده به | |||||
کار سفر بساز اگرچه تو را | همسایه هست از تو بسی سال مه | |||||
دیوی است صعب در تن تو آرزو | جویای آز و ناز و محال و فره | |||||
هرگه که پیش رویت سر برکند | چون عاقلان به چوب نمیدیش ده | |||||
همچون شکر به هدیه ز حجت کنون | بشنو ز روی حکمت بیتی دو سه | |||||
فرزند توست نفس، تو مالش دهش | بیراه را یکی بهره آرد به ره | |||||
هرگز نگشت نیک و مهذب نشد | فرزند نابکار به احسنت و زه | |||||
ناکشته تخم هرگز ناورد بر | ای در کمال فضل تو را یار نه | |||||
از مردمان به جمله جز از روی علم | مه را به مه مدار و نه که را به که |