ناصر خسرو (قصاید)/ای خداوند این کبود خراس
ظاهر
ای خداوند این کبود خراس | صد هزاران تو را ز بنده سپاس | |||||
که به آل رسول خویش مرا | برهاندی از این رمهی نسناس | |||||
تا متابع بوم رسول تو را | نروم بر مراد خویش و قیاس | |||||
هم مقصر بوم به روز و به شب | به سپاست بر آورم انفاس | |||||
شکر و حمد تو را زبان قلم است | بندگان را و روز و شب قرطاس | |||||
نامهها پیش تو همی آید | هم ز بیدار دل هم از فرناس | |||||
هیچ کاری از این دو نامه برون | نکند کافر و خدایشناس | |||||
آتش دوزخ است ناقد خلق | او شناسد ز سیم پاک نحاس | |||||
داد من بیگمان بر آیدمی | روز حشر از نبیرهی عباس | |||||
وز گروهی که با رسول و کتاب | فتنهگشتند بریکی به قیاس | |||||
این ستوران کرده در گردن | رسن جهل و سلسلهی وسواس | |||||
من چه کردم اگر بدان جاهل | نفرستاد وحی ربالناس؟ | |||||
با نبوت چه کار بود او را | چون برفت از پس رش و کرباس؟ | |||||
لاجرم امتش به برکت او | کوفتهستند پای خویش به فاس | |||||
دو مخالف بخواند امت را | چو دو صیاد صید را سوی داس | |||||
بردهگشتند یکسر این ضعفا | وان دو صیاد هر یکی نخاس | |||||
به خراسی کشید هر یکشان | که سزاوارتر ز خر به خراس | |||||
هر چه کان گفت «لایجوز چنین» | آن دگر گفت «عندنا لاباس» | |||||
اینت مسکر حرام کرد چو خوگ | وانت گفتا بجوش و پر کن طاس | |||||
دو مخالف امام گشتهستند | چون سیاه و سپید و خز و پلاس | |||||
نشد از ما بدین رسن یک تا | هر که بشناخت پای خویش از راس | |||||
لیکن اندر دل خسان آسان | چون به خس مار درخزد خناس | |||||
از ره نام همچو یک دگرند | سوی بیعقل هرمس و هرماس | |||||
لیکن از راه عقل هشیاران | بشناسند فربهی ز اماس | |||||
ای خردمند هوش دار که خلق | بس به اسداس در زدند اخماس | |||||
سخت بد گشت نقدها مستان | درم از کس مگر به سخت مکاس | |||||
دور باش از مزوری که به مکر | دام قرطاس دارد و انقاس | |||||
تیزتر گشت و جهل را بازار | سوی جهال صد ره از الماس | |||||
نیست از نوع مردم آنک امروز | شخص و انواع داند و اجناس | |||||
خرد و جهل کی شوند عدیل؟ | بز را نیست آشنا رواس | |||||
میشتابد چو سیل سوی نشیب | خلق سوی نشاط و لهو و لباس | |||||
من همانا که نیستم مردم | چون نیم مرد رود و مجلس و کاس | |||||
تا اساس تنم به پای بود | نروم جز که بر طریق اساس | |||||
پاس دارم ز دیو و لشکر او | به سپاس خدای بر تن، پاس | |||||
نبوم ناسپاس ازو که ستور | سوی فرزانه بهتر از نسپاس |