ناصر خسرو (قصاید)/ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر
ظاهر
ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر | وز نوک قلم در سخنهات فروبار | |||||
هر چند که بسیار و دراز است سخنهات | چون خوب و خوش است آن نه دراز است نه بسیار | |||||
شاهی که عطاهاش گران است ستودهاست | هر چند شوی زیر عطاهاش گرانبار | |||||
نو کن سخنی را که کهن شد به معانی | چون خاک کهن را به بهار ابر گهربار | |||||
شد خوب به نیکو سخنت دفتر ناخوب | دفتر به سخن خوب شود جامه به آهار | |||||
از خاطر پر علم سخن ناید جز خوب | از پاک سبو پاک برون آید آغار | |||||
آچار سخن چیست معانی و عبارت | نو نو سخن آری چو فراز آمدت آچار | |||||
در شعر ز تکرار سخن باک نباشد | زیرا که خوش آید سخن نغز به تکرار | |||||
آچار خدای است مزه و بوی خوش و رنگ | با سیب و ترنج آمد و گوز و بهی و نار | |||||
از تاک زر انگور نو امسال خوش آیدت | هر چند کزو پار همین آمد و پیرار | |||||
زی اهل خرد تخم سخن حکمت و علم است | در خاک دل ای مرد خرد تخم سخن کار | |||||
مختار شوی کز تو بماند سخن خوب | زیرا که همین ماند ز پیغمبر مختار | |||||
دینش به سخن گشت مشهر به زمین بر | وز راه سخن رفت بر این گنبد دوار | |||||
مقهور به حکمت شود این خلق جهان پاک | زیرا که حکیم است جهان داور قهار | |||||
از راه تن خویش سوی جانت نگه کن | بنگر که نهان چیست در این شخص پدیدار | |||||
آن چیست که چون شخص گران تو بخسپد | بینا و سخنگوی همی ماند و بیدار؟ | |||||
آن گوهر زنده است و پدیرای علوم است | زو زنده و گوینده شدهاست این تن مردار | |||||
شرم و سخن و مدح و نکوهش همه او راست | تن را چو شد او، هیچ نه قدر است و نه مقدار | |||||
سالار تن توست، چرا تنت گرامی است | نزدیک تو و مهتر و سالار تنت خوار؟ | |||||
زیرا که چو معروف شد این بنده سوی تو | مجهول بماندهاست ز بس جهل تو سالار | |||||
بشناس هم این را و هم آن را به حقیقت | حکمت همه این است سوی مردم هشیار | |||||
چون تو ز بهین نیمهی خود غافلی، ای پیر، | گر مرد خرد مرد نخواندت میازار | |||||
یارند تن و جانت به علم و عمل اندر | تو غافلی از کار بهین یار و مهین یار | |||||
دار تن پیدای تو این عالم پیداست | جان را که نهان است نهان است چنو دار | |||||
جان تو غریب است و تنت شهری، ازین است | از محنت شهریت غریب تو به آزار | |||||
ناداشته و خوار بماند از تو غریبت | بد داشت غریبان نبود سیرت احرار | |||||
چون داری نیکوش چو خود مینشناسیش؟ | بشناس نخستینش پس آنگاه نکودار | |||||
خوار است خور شهریت از تن سوی مهمانت | شهریت علفخوار است مهمانت سخنخوار | |||||
حق تن شهری به علف چند گزاری | گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار | |||||
زشت است که صد سال دو تن پیش تو باشد | هموار یکی سیر و یکی گرسنهی زار | |||||
جان تو برهنهاست و تنت زیر خز و بز | عار است ازین، چونکه نپرهیزی از این عار؟ | |||||
جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت | مر حکمت را معنی پودست و سخن تار | |||||
نه هر سخنی حکمت باشد بر نام چو مردم | دینار بود هر که بود نامش دینار؟ | |||||
گر کار به نامستی از دوستی عمر | فرزند تو را نام عمر بودی و عمار | |||||
مر حکمت را خوب حصاری است که او را | داناست همه بام و زمین و در و دیوار | |||||
پیغمبر بد شهر همه علم و بر آن شهر | شایسته دری بود و قوی حیدر کرار | |||||
این قول رسول است و در اخبار نبشتهاست | تا محشر از آن رو ز نویسندهی اخبار | |||||
از پند و ز علم آنچه برون نامد از این در | از علم مگو آن را وز پند مپندار | |||||
فرق است میان دو سخن صعب، فزون زانک | فرق است میان گل و گل خار دو صد بار | |||||
گر حکمت نزدیک تو خوار است عجب نیست | خوار است گل تو سوی اشتر که خورد خار | |||||
دادمت نشانی به سوی خانهی حکمت | سر است، نهان دارش از مرد سبکسار | |||||
گر سوی در آئی و بدین خانه در آئی | بیرون شوی از قافلهی دیو ستمگار | |||||
واگاه شوی کاین فلک از بهر چه کردند | واخر چه پدید آید از این گشتن هموار | |||||
اینجات درون جز که بدین کار نیاورد | سازندهی گنبد، تو چه بگریزی از این کار؟ | |||||
فربی بکن و سیر بدین حکمت جان را | تا ناید از این بند برون لاغر و ناهار | |||||
چیزی که بجوئیش نه از جایگه خویش | بر مردم دشوار شود کار نه دشوار | |||||
بپذیر نصیحت، به طلب حکمت دین را | ای غدر پذیرفته از این گنبد غدار | |||||
خامش منشین زیر فلک و ایمن، ازیراک | دریاست فلک، بنگر دریای نگونسار | |||||
ابلیس لعین دست گشادهاست به غارت | ایزدت بدین سختی ازین بست در این غار | |||||
تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه | کایی به یکی بتر از این روز گرفتار | |||||
بازار تو است این، به طلب هر چه ببایدت | بیتوشه مرو باز تهی خانه ز بازار | |||||
زیرا که به بازار نیابی ره ازین پس | آنگاه که بیمار بمانی و به تیمار | |||||
بر گفتهی من کار کن، ای خواجه، ازیراک | کردار ببایدت براندازهی گفتار |