ناصر خسرو (قصاید)/ای به خور مشغول دایم چون نبات
ظاهر
ای به خور مشغول دایم چون نبات | چیست نزد تو خبر زین دایرات؟ | |||||
خود چنین بر شد بلند از ذات خویش | خیره خیر این نیلگون بیدر کلات؟ | |||||
یا کسی دیگر مر او را بر کشید | آنکه کرسیی اوست چرخ ثابتات؟ | |||||
جسم بی صانع کجا یابد هگرز | شکل و رنگ و هیات و جنبش بذات؟ | |||||
چند در ما این کواکب بنگرند | روز و شب چون چشمهای بیسبات؟ | |||||
گر بخواهی تا بدانی گوش دار | ور بدانی گوش من زی توست هات! | |||||
بنگر اندر لوح محفوظ، ای پسر | خطهاش از کاینات و فاسدات | |||||
جز درختان نیست این خط را قلم | نیست این خط را جز از دریا دوات | |||||
خط ایزد را نفرساید هگرز | گشت دهر و دایرات سامکات | |||||
زندگان هرسه سه خط ایزدند | مردمش انجام و آغازش نبات | |||||
زندهی حق را به چشم دل نگر | زانکه چشم سر نبیند جز موات | |||||
این که میبینی بتانند، ای پسر | گرچه نامد نامشان عزی و لات | |||||
خلق یکسر روی زی ایشان نهاد | کس به بت زاتش کجا یابد نجات؟ | |||||
همچنان چون گفت میگوید سخن | دیو در عزی و لات و در منات | |||||
حیلت و رخصت بدین در فاش کرد | مادر دیوان به قول بیثبات | |||||
لاجرم دادند بیبیم آشکار | در بهای طبل و دف مال زکات | |||||
عاقلان را در جهان جایی نماند | جز که بر کهسارهای شامخات | |||||
کس نیارد یاد از آل مصطفی | در خراسان از بنین و از بنات | |||||
کس نجوید می نشان از هفت زن | کامدهاست اندر قران زایشان صفات | |||||
بر نخواند خلق پنداری همی | مسلمات ممنات قانتات | |||||
هر زمان بتر شود حال رمه | چون بودش از گرسنه گرگان رعات | |||||
گر بخواهد ایزد از عباسیان | کشتگان آل احمد را دیات | |||||
وای بومسلم که مر سفاح را | او برون آورد از آن بیدر کلات | |||||
من ز لذت ها بشستم دست خویش | راست چون بگذشتم از آب فرات | |||||
بر امید آنکه یابم روز حشر | بر صراط از آتش دوزخ برات |