ناصر خسرو (قصاید)/این باز سیه پیسه نگر بیپر و چنگال
ظاهر
این باز سیه پیسه نگر بیپر و چنگال | کو هیچ نه آرام همی یابد و نه هال | |||||
بی آنکه ببینش تو خوش خوش برباید | گاهی زن و فرزند گهی جان و گهی مال | |||||
چون بر تو همی تیز کند چنگ پس او را | جوینده چرایی تو به دندان و به چنگال؟ | |||||
پر تو و بال تو جوانی و جمال است | وین باز نخواهد بجز این پر و جز این بال | |||||
گه منظر و قد صنمی را شکند پست | گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال | |||||
احوال دگر گردد ازو بر من و بر تو | هموار و، نخواهد شدن او را دگر احوال | |||||
پرهیز که زو پیری غل است و مر او را | نه گردن و دست است و نه قید است و نه اغلال | |||||
مانندهی ماری است که نیمیش سپید است | از سوی سرو، زشت و سیاه است به دنبال | |||||
با مردم هشیار فصیح است اگر چند | گنگ است سوی بیخرد و بیسخن و لال | |||||
روز و مه و سالش نکند پست ازیراک | پاینده بدو پست شده روز و مه و سال | |||||
ای خواجه، از این باز وزین مار حذر کن | زیرا الف پشت تو زینهاست شده دال | |||||
بنگر که بدل کرد به امروز تو را دی | مر پار تو را باز همو کرد به امسال | |||||
دیدی که نه عم بودی و نه خال کسی را | او کرد تو را عم و همو کرد تو را خال | |||||
بنگر که کجا خواهدت این باز همی برد | دیوانه مباش آب مپیمای به غربال | |||||
مالیده شدی در طلب مال چو تسمه | تا کی زنی اندر طلب مال کنون فال؟ | |||||
اکنون که نیامدت به کف مال و شدت عمر | ای بیخرد این دست بر آن دست همی مال | |||||
زینجای چو چیپال تهیدست برون رفت | محمود که چندان بستد مال ز چیپال | |||||
آن جاه و جلالت که به مالت بود امروز | آن سوی خردمند نه جاه است و نه اجلال | |||||
جاهی و جمالی که به صندوق درون است | جاهی و جمالی است گران سنگ و پرآخال | |||||
جاهت به خرد باید و اجلال به دانش | تا هیچ نبایدت نه صندوق و نه حمال | |||||
چون تنت نکو حال شد از مال ازان پس | جان را به خرد باید کردنت نکو حال | |||||
دانا به سخنهای خوش و خوب شود شاد | نادان به سرود و غزل و مطرب و قوال | |||||
آن را که بیهوده سخن شاد شود جانش | بفروش به یک دسته خس تره به بقال | |||||
وان مرد که او کتب فتاوی و حیل ساخت | بر صورت ابدال بد و سیرت دجال | |||||
حیلت نه ز دین است، اگر بر ره دینی | حیلت مسگال ایچ و حذر دار ز محتال | |||||
گر دام نبودیش چنین حیلت و رخصت | این خلق نپذرفتی ازو «حدثنا قال» | |||||
امثال قران گنج خدای است، چه گوئی | از «حدثنا قال» گشاده شود امثال؟ | |||||
بر علم مثل معتمدان آل رسولند | راهت ننماید سوی آن علم جز این آل | |||||
قفل است مثل، گر تو بپرسی ز کلیدش | پر علت جهل است تو را اکحل و قیفال | |||||
پر توست مثلهای قران، تا نگزاریش | آسان نشود بر تو نه امثال و نه اهوال | |||||
گوئی قتبی مشکل قرآن بگشاده است | تکیه زدهای خیره بر آن خشک شده نال | |||||
کس بند خدایی به سگالش نگشاید | با بند خدایی ره بیهوده بمسگال | |||||
دادمت نشان سوی طبیبی کهت از این درد | تدبیر وی آرد به سوی بهتری اقبال | |||||
گر جان تو پر کینهی آن شهره طبیب است | شو درد و بلا می کش و همواره همی نال |