ناصر خسرو (قصاید)/اگر با خرد جفت و اندر خوریم
ظاهر
اگر با خرد جفت و اندر خوریم | غمخور چو خر چندو تاکی خوریم؟ | |||||
سزد کز خری دور باشیم ازانک | خداوند و سالار گاو و خریم | |||||
اگر خر همی کشت حالی چرد | چرا ما نه از کشت باقی چریم؟ | |||||
چه فضل آوریم، ای پسر، بر ستور | اگر همچو ایشان خوریم و مریم | |||||
فرو سو نخواهیم شد ما همی | که ما سر سوی گنبد اخضریم | |||||
گر از علم و طاعت برآریم پر | از اینجا به چرخ برین بر پریم | |||||
به چرخ برین بر پرد جان ما | گر او را به خورهای دینپروریم | |||||
نهایم ایدری ما به جان و خرد | وگر چند یک چندگاه ایدریم | |||||
به زنجیر عنصر ببستندمان | چو دیوانگان زان به بند اندریم | |||||
بلی بندو زندان ما عنصر است | وگر چند ما فتنه بر عنصریم | |||||
به بند ستوری درون بستهایم | وگر چند بسته بدان گوهریم | |||||
به زندان پیشین درون نیستیم | نبینی که بر صورت دیگریم؟ | |||||
نبینی که از بیتمیزی ستور | چو بی بر چنار است و ما بروریم؟ | |||||
چو عرعر نگونسار مانده نهایم | اگر چند با قامت عرعریم | |||||
چرا بنده شدمان درخت و ستور؟ | بیا تا به کار اندرون بنگریم | |||||
سزد گر چو این هر دو مشغول خور | نباشیم ازیرا که ما بهتریم | |||||
سر از چرخ نیلوفری برکشیم | به دانش که داننده نیلوفریم | |||||
به دانش رگ مکر و زنگار جهل | ز بن بگسلیم و ز دل بستریم | |||||
به بیداد و بیدادگر نگرویم | که ما بندهی داور اکبریم | |||||
اگر داد خواهیم در نیک و بد | به دادیم معذور و اندر خوریم | |||||
چو خود بد کنیم از که خواهیم داد؟ | مگر خویشتن را به داور بریم! | |||||
چرا پس که ندهیم خود داد خود | ازان پس که خود خصم و خود داوریم؟ | |||||
به دست من و توست نیک اختری | اگر بد نجوئیم نیک اختریم | |||||
اگر دوست داریم نام نکو | چرا پس نه نام نکو گستریم؟ | |||||
همی سرو باید که خوانندمان | اگر چند خمیده چون چنبریم | |||||
نخواهیم اگر چند لاغر بویم | که فربه بداند که ما لاغریم | |||||
بیا تا به دانش به یک سو شویم | زلشکر وگر چند از این لشکریم | |||||
بیایید تا لشکر آز را | به خرسندی از گرد خود بشکریم | |||||
برآئیم بر پایهی مردمی | مر این ناکسان را به کس نشمریم | |||||
به دشمن نماییم روشن که ما | به دنیا و دین بر سر دفتریم | |||||
ازیرا سر دفتریم، ای پسر، | که ما شیعت اهل پیغمبریم | |||||
به ریگ هبیر اندرون تشنهاند | همه خلق و ما برلب کوثریم | |||||
تو، ای ناصبی، گر زحد بگذری | به بیهوده گفتار، ما نگذریم | |||||
پیمبر سر دین حق است و ما | از این نامور تن مطیع سریم | |||||
اگر تو مر این قول را منکری | چنان دان که ما مر تو را منکریم | |||||
اگر تو بر این تن سری آوری | دگر سر بیاور که ما ناوریم | |||||
ز پیغمبر ما وصی حیدر است | چنین زین قبل شیعت حیدریم | |||||
ز فرزند او خلق را رهبری است | که ما بر پی و راه آن رهبریم | |||||
سر و افسر دین حق است و ما | چنین فخر امت بدان افسریم | |||||
اگر تو به آل نبی کافری | به طاغوت تو نیز ما کافریم | |||||
ملامت مکنمان اگر ما چو تو | بخیره ره جاهلی نسپریم | |||||
سپاس است بر ما خداوند را | که نه چون تو نادان و بد محضریم | |||||
به غوغای نادان چه غره شوی؟ | چه لافی که «ما بر سر منبریم»؟ | |||||
ز یاجوج و ماجوج مان باک نیست | که ما بر سر سد اسکندریم | |||||
اگر سگ به محرابی اندر شود | مر آن را بزرگی سگ نشمریم | |||||
چه باک است اگر نیست مان فرش و قصر | چو در دین توانگرتر از قیصریم؟ | |||||
عزیزیم بر چشم دانا چو زر | به چشم تو در خاک و خاکستریم | |||||
علیمان اساس است و جعفر امام | نه چون تو ز دشت علی جعفریم | |||||
از اهل خراسان چه گویندمان | که گویند «ما کاتب و شاعریم»؟ | |||||
اگر راست گویند گویند «ما | همه راوی و ناسخ ناصریم» |