ناصر خسرو (قصاید)/از صحبت خلق دل گسستم
ظاهر
از صحبت خلق دل گسستم | اندیشه ندیم دل بسستم | |||||
در آب نمیدی آن ردا را | کش طمع طراز بود شستم | |||||
چون سایه جهان پس من آمد | چون دید که من ازو بجستم | |||||
جویندهی جسته گشت، از من | میجست چو من همیش جستم | |||||
وان دیو که پیش من همی رفت | بر پای بماند و من نشستم | |||||
برگردن من نشسته بودی | و اکنونش به زیر پای خستم | |||||
برگشت زمن بشست دستش | چون شسته شد از هواش دستم | |||||
لیکن نرهم همی ز قومش | هرچند زمکر او بجستم | |||||
یک چند میان جمع دیوان | تا کور بدم چو دیو ز ستم | |||||
از لشکرشان سپس نماندم | تا بود چو کاهشان سپستم | |||||
لیکن ببرید دیوم از من | چون دید که من چنو نه مستم | |||||
من دست هوا به حبل حکمت | بستم به سزا و سخت بستم | |||||
بر چرخ رسید بانگ و نامم | منگر به حدیث نرم و پستم | |||||
این امت بتپرست را بین | آویخته حلقشان به شستم | |||||
خواهند همی که همچو ایشان | من جز که خدای را پرستم | |||||
والله که همی نخورد خواهم | با شکر بتپرست پستم | |||||
در من نرسند ازانکه بیش است | از ششصدشان به فضل شستم | |||||
چون من نبود کسی که بیش است | از قامت او بسی بدستم | |||||
ای شاد شده بدانکه یک چند | چون مویه گران همی گرستم | |||||
پیوسته شدم نسب به یمگان | کز نسل قبادیان گسستم | |||||
از خاکم اگر بکند دیوت | در سنگ بر غم تو برستم | |||||
تیغ حجت به روز روشن | در حلق امام تو شکستم | |||||
مردیم چنانکه تو بخواهی، | ای دیو، بهر کجا که هستم | |||||
دل در شکمش به تیر برهان | هرچند نخواستی تو خستم | |||||
بیمار و شکستهدل شدهستند | از قوت حجت درستم | |||||
هر سال یکی کتاب دعوت | به اطراف جهان همی فرستم | |||||
تا داند خصم من که چون تو | در دین نه ضعیف و خوار و سستم |