ناصر خسرو (قصاید)/از بهر چه، ای پیر هشیوار هنربین،
ظاهر
از بهر چه، ای پیر هشیوار هنربین، | بر اسپ هوا کرد دلت بار دگر زین؟ | |||||
دین است نهال شکر حکمت، پورا، | بنشانش و به هر وقت ازو بار شکر چین | |||||
مر بند هوا را بجز از حکمت نگشاد | حکمت برد از عارض و رخسار چو زر چین | |||||
این است تو را منزل و زاد، ای سفری مرد | برگیر، هلا، زاد و همه بار سفر زین | |||||
طین است تو را اصل، بلی، لیکن بنگر | کان چیست کزو گشت چنین یار هنرطین | |||||
ای رفته چهل سال به تن در ره دنیا، | گمراه چرا شد دل هشیار تو در دین؟ | |||||
راهت بنمایم سوی دین گر تو نگیری | اندر دل از این پند پدروار پدر کین | |||||
دار گذر است اینت، به پرهیز و به طاعت | بشتاب و بپرهیز و رو از دار گذر هین | |||||
بنداز تبرزین، چو طبرزد بشنو پند | چون من به طبرزد که کند کار تبرزین؟ |