ناصر خسرو (قصاید)/از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی
ظاهر
از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی | در این پر گرد و ناخوش جای دل خیره چرا بندی؟ | |||||
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون | مخور تیمار چندینی نه بنیادش تو افگندی | |||||
یکی فرزند خواره پیسه گربه است، ای پسر، گیتی | سزد گر با چنین مادر ز بار و بن نپیوندی | |||||
چنان چون مر تو را پند است مرده جد بر جدت | تو مر فرزند فرزندان فرزندانت را پندی | |||||
جهان مست است نرمی کن که من ایدون شنودهستم | که با مستان و دیوانه حلیمی بهتر از تندی | |||||
بخواهد خورد مر پروردگان خویش را گیتی | نخواهد رستن از چنگال او سندی و نه هندی | |||||
جهانا ز آزمون سنجاب و از کردار پولادی | به زیر نوش در نیشی به روی زهر بر قندی | |||||
به روز و شب همی کاهد تن مسکین من زیرا | به رندهی روز و سوهان شبم دایم همی رندی | |||||
ز چون و چند بیرونی ازیرا عقل نشناسد | نه مر بودنت را چونی نه مر گشتنت را چندی | |||||
نخوانی پیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت | مگر آن را کزو ناید بجز بدفعلی و رندی | |||||
بسا شاهان با ملک و سپاه و گنج آگنده | کهشان بربودی از گاه و بدین چاه اندر افگندی | |||||
کجا پیوستهای صحبت که دیگر روز نگسستی؟ | درختی کی نشاندهستی که از بیخش نه برکندی؟ | |||||
خردمندا، مراد ایزد از دنیا به حاصل کن | مراد او تو خود دانی چه چیز است ار خردمندی | |||||
خداوندی همی بایدت و خدمت کرد نتوانی | گرش خدمت کنی بدهد خداوندت خداوندی | |||||
مرا ایزدی دین است چون دین یافتی زان پس | دگر مر خویشتن را در سپنجی جای نپسندی | |||||
بدین مهلت که دادهستت مباش از مکر او ایمن | بترس از آتش تیزش مکن در طاعتش کندی | |||||
چو فضل دین ایزد را ز نفس خویش بفگندی | چه باشد فضل سوی او تو را بر رومی و سندی؟ | |||||
به گوش اندر همی گویدت گیتی «بار بر خر نه» | تو گوش دل نهادهستی به دستان نهاوندی | |||||
اگر دانی که فردا بر تو خویش و اهل و پیوندت | بگرید زار چندینی بدین خوشی چرا خندی؟ | |||||
بباید بیگمان رفتنت از اینجا سوی آن معدن | که آنجا بدروی بیشک هر آنچ اینجا پراگندی | |||||
حکایتهای شاهان را همی خوانی و میخندی | همی بر خویشتن خندی نه بر شاه سمرقندی | |||||
چرا بر عهد و سوگند رسول خویش نشتابی | به سوی عهد فرزندش گر اهل عهد و سوگندی؟ | |||||
گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو | وگر زین خانه بیرونی بر افسوسی و ترفندی | |||||
نیایی سوی نور ایرا به تاریکی درون زادی | وگر زی نور نگرایی در این تاریک چه بندی | |||||
اگر فردا شفاعت را از احمد طمع میداری | چرا امروز دشمن دار اهلالبیت و فرزندی؟ |