ناصر خسرو (قصاید)/آنچهت بکار نیست چرا جوئی؟
ظاهر
آنچهت بکار نیست چرا جوئی؟ | وانچهت ازو گریز چرا گوئی؟ | |||||
به روئی ار به روی کسی آری | بیشک به رویت آید بیروئی | |||||
خوش خوش از جهان و جوانمردی | پیش آر و پیش مار خوی نوئی | |||||
بدخو عقاب کوته عمر آمد | کرگس دراز عمر ز خوش خوئی | |||||
این زال شویکش چتو بس دیده است | از وی بشوی دست زناشوئی | |||||
بنده مشو ز بهر فزونی را | آن را که همچو اوئی و به زوئی | |||||
گر دانشت به مال به دست آمد | پس مال می به دانش چون جوئی؟ | |||||
چون میفروشی آنچه خریدهستی؟ | خونی ز خون ز بهر چه میشوئی؟ | |||||
جان را به علم پوش چو پوشیدی | تن رابه ششتری و به کاکوئی | |||||
روشن روانت گنه ز بیعلمی | تیره تنت چو مشک به خوشبوئی | |||||
پوینده این جهان و فروزندی | او را از این قبل به تگاپوئی |