نادره ایام حکیم عمر خیام/خیام و تناسخ

از ویکی‌نبشته

خیام و تناسخ

بنظر علمای (تاریخ ادیان) گردش ارواح بطریق انتقال از جسمی بجسم دیگر که دراویش بکتاشی آنرا (تبدیل قالب) مینامند، عقیده‌ایست که در همهٔ اقوام ابتدائی، بایجاب پارهٔ علل و اسباب طبیعی و معنوی، طبعاً و بالّضروره، بمنصّهٔ ظهور و بروز می‌پیوندد. منشأ و علل ظهور و مبانی استناد و اتّکای آن نزد دانشمندان نامبرده کاملاً معلوم و در تألیفات مفصّل آنان مشروحاً مسطور است.

در آن میان، این مطلب نیز مسلّم است که دور ارواح عقیدهٔ عمومی مردم مصر قدیم هم بوده و برای این منظور اجساد اموات خویش را مومیائی میکرده‌اند که روح آنان پس از مرگ در قالب خود باقی مانده و آنرا ترک و تعویض نکند؛ بنابراین اساس تناسخ عقیده‌ایست ابتدائی که لااقلّ از ششهزار سال بدین طرف رواج و پیروانی داشته است.

کسی هم که اندکی اهل تحقیق بوده و آشنای تاریخ تصوّف باشد، بخوبی میداند که زمره‌ای از متصوّفان معتقد به (دور ارواح) بوده مسئلهٔ. حشر و نشر و حیات اخروی را طرز بخصوصی فهمیده و بنحو خاصّی تفسیر کرده‌اند.

این فرقه، اخلاق ذمیمه را با اشکال بهایم تصویر نموده و بر این عقیده هستند که انسان، پس از مرگ، بر حسب اعمال خود، بشکل و صورت دیگری باز بدنیا بر میگردد و سزای اعمال خویش را، از نیک و بد، هرچه باشد، در مییابد؛ مثلاً، این طایفه معتقدند که شخصی همیشه بدخلق و خشمگین، بعد از مرگ دوباره بشکل سگ بدنیا آمده مدّتی هم در این قالب حیوانی محکوم بامرار حیات خواهد بود. و همچنین شخص محیل و دسیسه باز بسیمای روباه، حریص و گرسنه چشم بصورت گاو، بدخواه و دشمن کام بشکل مار، موسوس و غمّاز بقیافهٔ زنبور زرد.. وهکذا الی آخر... حتّی، این اعتقاد، در نظر آنان، قانون اساسی و مفتاح علم (تعبیر خواب) هم قرار داده شده است.

کسانی که اطلاعاتی از مراتب مذکور داشته‌اند، وقتی که در مجموعه‌های رباعیات خیام برباعیهائی از این قبیل برخورده‌اند:–

  «روزی که جزای هر صفت خواهد بود، قدر تو بقدر معرفت خواهد بود.  
  در حسن صفت کوش؛ که در روز جزا نشر تو بصورت صفت خواهد.»  

– و –

  «ای رفته و باز آمده بل هم گشته، نامت ز میان نامها گم گشته،  
  ناخن همه جمع آمده و سم گشته، ریش از پس کون در آمده دم گشته».  

بدو دسته منقسم گردیده‌اند: گروهی، این قبیل رباعیها را دلیل تصوّف خیام دانسته و گفته‌اند: «چون تمام ارزش و اهمیّت اینگونه سخنان منوط بمضمون تناسخی آنها بوده و اعتقاد به تناسخ یا دور ارواح هم در ایران مربوط بطایفه‌ای از صوفیّه میباشد؛ بنابراین، شکّی نیست که خیام یکی از صوفیان معتقد به تناسخ و دور ارواح بوده است».

گروه دیگر، اینگونه رباعیها را، اصلاً، از خیام ندانسته و گفته‌اند: «کسانی که از تاریخ فلسفه عموماً و از تاریخ تصوّف بخصوصه اطّلاعات کافی دارند، در تشخیص ماهیّت و منسوبیّت سخنی ناطق از عقیده‌ای بصاحب آن دچار هیچگونه اشکال و زحمتی نمیگردند؛ حتّی آنان، برای تعیین گویندگان آن، حاجت مراجعه به مأخذی هم ندارند. ارباب فنّ بمجرّد تصادف بامثال این رباعیها در مجموعه‌ای بنام (رباعیات خیام) بلافاصله و بی‌هیچ تردید و معطّلی در مییابند که این رباعیها در این مجموعه بیمورد و بیگانه بوده و سخنی نیست که قابل اسناد بخیام باشد؛ زیرا چنین سخنی را که مستلزم اعتقاد بمعاد است چگونه میتوان نسبت بخیام داد؛ در صورتی که او به حشر و نشر و روز جزا، اصلاً و ابداً، نگرویده است. و بدین سبب هم دچار طعن و تعریض متشرّعان معاصر خود گردیده است. و هیچ شبهه نیست در اینکه کسانی مانند امام غزالی که از اکابر معاصران او بوده‌اند، در اینگونه مباحث مناقشاتی با او کرده و سرانجام از وی رو گردانیده‌اند؛ چه آنکه او این قبیل عقاید و احکام دینی را که مؤیّد نصوص قاطعه بوده، ردّ و انکار میکرده است. و در این خصوص روایات موثّق بسیاریست که قابل هیچگونه تردید نیست».

بنظر نگارنده، هیچیک از این دو عقیده صحیح نیست؛ زیرا صوفی نبودن خیام بدلایلی که در مبحث (خیام و تصوّف) مفصّلاً شرح داده شده، ثابت و مسلّم بوده و روح مجرّد و بقاءِ آن پس از مرگ و احتمال رجعت گذشتگان، از جملهٔ مسائلی است که بطور قطع، خیام، آنها را باور نکرده است. و با آنکه او برنگشتن رفتگان را در رباعیهای متعدّد و با عبارات مختلف و مضامین گوناگون تأیید و تأکید کرده است، چگونه میتوان او را تناسخی یا قائل به (دور ارواح) دانست؟!.

در مقابل گروه دوّم، ما اصرار نداریم که این دو رباعی نگاشته در بالا، از خیام است یا نه. مادام که نسخهٔ جامعی از رباعیات خیام بدست نیامده که مقبول همهٔ خیامیان باشد، این هر دو احتمال نسبت به بسیاری از رباعیات منسوب باو بحال خود باقی و برقرار خواهد بود؛ ولیکن بعقیدهٔ ما، معنی و مضمون هیچکدام از این دو رباعی دلیل آن نمیباشد که از خیام نیست؛ چه آنکه رباعی اوّل در نسخهٔ حاجی حسین آقا نخجوانی که در موقع خود معرّفی خواهد شد و بزعم نگارنده اصحّ نسخه‌هائی است که تاکنون بنظر او رسیده است چنین ضبط شده است :–

  «فردا که جزای شش جهت خواهد بود، قدر تو بقدر معرفت خواهد بود.  
  در حسن صفت کوش؛ که در عرصهٔ عصر، حشر تو بصورت و صفت خواهد بود».  

که در مصراع اوّل، بجای کلمات (روزی که جزای هر صفت)، الفاظ (فردا که جزای شش جهت) و در آخر مصراع سوّم بجای کلمه‌های (در روز جزا) لفظهای (در عرصهٔ عصر) و در مصراع چهارم، بجای کلمهٔ (نشر) لفظ (حشر) ثبت و بجای آنکه کلمهٔ (صورت) به کلمهٔ (صفت) اضافه کرده شود، کلمهٔ (صفت) بوسیله حرف واو بکلمهٔ (صورت) عطف شده‌است. و این رباعی، با این ثبت و ضبط، نه آنکه منافی با انتساب آن بخیام نیست؛ بلکه درخور آنست که یکی از رباعیات برجسته و شاهکار او شناخته شود؛ زیرا، در این رباعی، بنا بر ثبت و ضبطی که شرح داده شد، گویندهٔ آن، فردای هر روزی را معاد آنروز قلم داده و میگوید بجای آنکه روز قیامتی بحساب و کتاب نو رسیدگی شود، بجزای اعمال هر روزی از عمر خود فردای همان روز خواهی رسید. و تو، این مکافات را از هر شش جهت؛ یعنی از جمیع جهات و بدون ذرّه‌ای کم و بیش و پس و پیش، خواهی دید و در آن میان، قدر و قیمت تو هم از روی منش و بینش تو که منبع و منشأ همهٔ احوال و اعمال تست، معلوم و معیّن خواهد گشت؛ پس، در این صورت، بحسن صفت کوش که در عرصهٔ عصر؛ یعنی در همین دنیایی که هستیم و زندگی میکنیم؛ نه در عرصهٔ محشر و میدان قیامت و پس از بعث بعدالموت، تو بصورت و صفت، هر دو، با مردم محشور و در بین آنها مشهور خواهی شد؛ نه بصورت و آرایش ظاهر تنها، و بنا بمراتب مشروحه، این رباعی نه فقط دلالتی باعتقاد گویندهٔ آن بمعاد و دور ارواح و تناسخ ندارد؛ بلکه برعکس، حاکی از آنست که معتقد هیچیک از اینگونه مسائل نبوده و همین دنیای فانی را دار مکافات اعمال بشر میدانسته است و بس... و اینگونه تأمّل و تفکّر با افکار و عقاید حکیم فرزانه‌ای که ما او را بنام (خیام) میشناسیم، کاملاً، موافق بوده و هیچگونه تباین و تضادّی با آنها ندارد.

امّا در رباعی دوّم، از فحوای کلام، این قدر مسلّم است که این رباعی، بطریق مطایبه ساخته شده و آنچه تتّوی و غیره بطور جدّی نقل کرده‌اند راجع باینکه برای تعمیر مدرسه‌ای در نیشابور بوسیلهٔ خران خشت میکشیده‌اند یکی از آنها داخل مدرسه نمیشد. خیام این رباعی را بگوش وی خوانده و او داخل شده و از خیام جهة آن پرسیده‌اند گفته است که روح این خر بدواً بمدرس این مدرسه تعلّق داشته (تا آخر حکایت) افسانه‌ای بیش نبوده است زیرا هیچکس از معتقدان تناسخ هم که بطور کلّی قائل بدور ارواح هستند، نمیتواند ادّعا نماید که فلان جانور مشخّص و معیّن، وقتی انسان بوده و پس ازمرگ، مجدداً، در قالب همین حیوان حیّ و حاضر بدنیا برگشته است؛ تا گوش او را گرفته و بطور جدّی بگوید که «تو، قطعاً، آدمی بوده‌ای و بشکل خر افتاده‌ای» چه آنکه انسان، پس از مرور مدّتی بالّنسبه ممتدّ نزدیکترین دوستان خود را بزحمت میتواند بجا آورد و چنانچه او را با نقابی یا ماسکی هم ملاقات کند؛ هرگز و بهیچوجه نمیشناسد؛ کجا رسد باینکه چنان تغییر شکل دهد که مثلاً بصورت خری افتاده باشد و هر گاه خواسته شود که این قصّه حمل بر کرامات خیام گردد؛ چنانکه منظور راویان این قبیل اخبار همین بوده، بسی بی التفانی خواهد بود و بدین حقیقت که ما باولیائی کسی قائل میشویم که متشرّعان او را بمسلمانی قبول ندارند!.. بنا بر این مراتب؛ شکی نیست که این رباعی را گویندهٔ آن هر که باشد بطریق مطایبه و در عین حال بقصد طعن و طنز بطلّاب قشری و متعصّب مدارس قدیم ساخته است و از همان قدیم معروف بوده است که «ملّا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل؟!.» و از آنجا که تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها همین مؤدّای طیبت آمیز رباعی مبنای همان افسانه گردیده که در اطراف آن جعل و اشاعه یافته است. و این مطایبه بدان ماند که گویند «روزی، استر بلاصاحبی داشته داخل مدرسه‌ای میشده که ظریفی افسار آنرا گرفته از دخول در مدرسه بازمیدارد و از صاحب استر که متعاقباً میرسد تفاوت بهای استری را با خری حق الّزحمه میخواهد و چون صاحب استر جهة مطالبه این تفاوت قیمت را از وی میپرسد، مرد ظریف جواب میدهد که «هر گاه من افسار استر ترا نگرفته بازش نمیداشتم؛ حتماً، وارد مدرسه شده و خر میگشت».

خلاصه آنکه مضمون این رباعی بنحویکه شرح داده شد، جدّی نبوده و طیبتی بیش نیست و بدین جهة نمیتوان آنرا دلیل اعتقاد گوینده بر مؤدّای آن شمرد. و بطور کلّی، در شعر ممکن است که برای بیان نکته‌ای از هر گونه افکار و عقاید غریب و عجیب استفاده کرده و منظور اصلی را بزبان حال یا در قالب اقوال معتقدان آن بدون اشاره‌ای باینکه بزبان حال آنانست اظهار داشت و یا تصریح نمود باینکه این مضمون بروفق عقیدهٔ دیگران تقریر میگردد؛ نه بر مبنای اعتقاد خود گوینده؛ چنانکه در این رباعی:–

  «آنانکه بمذهب تناسخ فردند، دی میشدی و ترا نظر میکردند،  
  سوگند بجان یکدگر میخوردند کاین یوسف مصری است که باز آوردند».  
و چون این رباعی، در همان نسخهٔ صحیح و نفیس حاجی حسین‌آقا نخجوانی نیز

مندرج است؛ در نظر نگارنده، از خیام بودن آن بسیار محتمل و حتّی نزدیک بیقین است. و چنانکه مشاهده میشود در این رباعی نکات باریک و ریزه‌کاریهای نیشداری هم بکار رفته که کاملاً خیّامانه و مطابق سبک و سلیقهٔ اوست؛ از قبیل اینکه یوسف مصری بودن مخاطب شاعر و باز آمدنش بدنیا از طرف کسانی ادّعا شده که بمذهب تناسخ فرد و تنها بوده‌اند و همهٔ مردم با آنان همفکر و همداستان نیستند و با آنکه بر حسب اصول مذهب خود بایستی بر این عقیده بوده باشند که نظر کردن بخوبرویی، از روی هوا و هوس، عملی است که مرتکب آن بصورت خری گردن کلفت و شهوت پرست (مثلاً) بدنیا برگشته و جزای آنرا میکشد، باز باو نظر میکرده‌اند. و برای اثبات مدّعای خود بجان همدیگر سوگند میخورده‌اند و این سوگند آنان هم منافی با مذهب تناسخ و مکذب اعتقادشان بدان بوده است؛ چه آنکه مطابق این مذهب، جـان هیچکس از آن خودش نبوده؛ بلکه جانی است عاریتی که موقّتاً در قالبی حلول کرده و حال آنکه در مقام سوگند که مرحلهٔ‌ایست بغایت جدّی هر یک از آنان جـان دیگری را از آن خود او تلقّی کرده و با این اعتقاد راسخ، بجان یکدیگر قسم میخورده‌اند. و همین طرز تعریض و نکته‌سنجی و خرده گیریهاست که اصیل و از خیام بودن این رباعی را، بالغاً مابلغ، تأیید و تقویت مینماید و منظور اصلی هم از ساختن آن، تبلیغ و تلقین همین نکات بوده است؛ نه تعریف و توصیف سادهٔ جوان خوشگلی و تشبیه آن بیوسف مصری. و خود این رباعی با تفسیری که برای آن نگاشته شد دلیل مستقلّ جداگانه‌ایست بر اینکه خیام نه تنها معتقد تناسخ نبوده؛ بلکه آنرا فرضیهٔ موهوم و مسخرهٔ مضحکی تلقّی میکرده که خود مدّعیانش هم در اعمال خویش بر خلاف آن رفتار میکرده‌اند. و در هر حال، اعتقاد بچنین اوهامی، با مقام علمی و فضلی فیلسوف فرزانه‌ای مانند خیام، تباین و تضادّ تامّ داشته و نسبت دادن اینگونه عقاید سست و سخیفی باو بالاترین توهین و تحقیریست که میتوان دربارهٔ وی روا داشت.