موش و گربه
ظاهر
اگر داری تو عقل و دانش و هوش | بیا بشنو حدیث گربه و موش | |||||
بخوانم از برایت داستانی | که در معنای آن حیران بمانی | |||||
ای خردمند عاقل ودانا | قصهی موش و گربه برخوانا | |||||
قصهی موش و گربهی منظوم | گوش کن همچو در غلطانا | |||||
از قضای فلک یکی گربه | بود چون اژدها به کرمانا | |||||
شکمش طبل و سینهاش چو سپر | شیر دم و پلنگ چنگانا | |||||
از غریوش به وقت غریدن | شیر درنده شد هراسانا | |||||
سر هر سفره چون نهادی پای | شیر از وی شدی گریزانا | |||||
روزی اندر شرابخانه شدی | از برای شکار موشانا | |||||
در پس خم مینمود کمین | همچو دزدی که در بیابانا | |||||
ناگهان موشکی ز دیواری | جست بر خم می خروشانا | |||||
سر به خم برنهاد و می نوشید | مست شد همچو شیر غرانا | |||||
گفت کو گربه تا سرش بکنم | پوستش پر کنم ز کاهانا | |||||
گربه در پیش من چو سگ باشد | که شود روبرو بمیدانا | |||||
گربه این را شنید و دم نزدی | چنگ و دندان زدی بسوهانا | |||||
ناگهان جست و موش را بگرفت | چون پلنگی شکار کوهانا | |||||
موش گفتا که من غلام توام | عفو کن بر من این گناهانا | |||||
گربه گفتا دروغ کمتر گوی | نخورم من فریب و مکرانا | |||||
میشنیدم هرآنچه میگفتی | آروادین قحبهی مسلمانا | |||||
گربه آنموش را بکشت و بخورد | سوی مسجد شدی خرامانا | |||||
دست و رو را بشست و مسح کشید | ورد میخواند همچو ملانا | |||||
بار الها که توبه کردم من | ندرم موش را بدندانا | |||||
بهر این خون ناحق ای خلاق | من تصدق دهم دو من نانا | |||||
آنقدر لابه کرد و زاری کردی | تا بحدی که گشت گریانا | |||||
موشکی بود در پس منبر | زود برد این خبر بموشانا | |||||
مژدگانی که گربه تائب شد | زاهد و عابد و مسلمانا | |||||
بود در مسجد آن ستوده خصال | در نماز و نیاز و افغانا | |||||
این خبر چون رسید بر موشان | همه گشتند شاد و خندانا | |||||
هفت موش گزیده برجستند | هر یکی کدخدا و دهقانا | |||||
برگرفتند بهر گربه ز مهر | هر یکی تحفههای الوانا | |||||
آن یکی شیشهی شراب به کف | وان دگر برههای بریانا | |||||
آن یکی طشتکی پر از کشمش | وان دگر یک طبق ز خرمانا | |||||
آن یکی ظرفی از پنیر به دست | وان دگر ماست با کره نانا | |||||
آن یکی خوانچه پلو بر سر | افشره آب لیمو عمانا | |||||
نزد گربه شدند آن موشان | با سلام و درود و احسانا | |||||
عرض کردند با هزار ادب | کای فدای رهت همه جانا | |||||
لایق خدمت تو پیشکشی | کردهایم ما قبول فرمانا | |||||
گربه چون موشکان بدید بخواند | رزقکم فی السماء حقانا | |||||
من گرسنه بسی بسر بردم | رزقم امروز شد فراوانا | |||||
روزه بودم به روزهای دگر | از برای رضای رحمانا | |||||
هرکه کار خدا کند بیقین | روزیش میشود فراوانا | |||||
بعد از آن گفت پیش فرمایید | قدمی چند ای رفیقانا | |||||
موشکان جمله پیش میرفتند | تنشان همچو بید لرزانا | |||||
ناگهان گربه جست بر موشان | چون مبارز به روز میدانا | |||||
پنج موش گزیده را بگرفت | هر یکی کدخدا و ایلخانا | |||||
دو بدین چنگ و دو بدانچنگال | یک به دندان چو شیر غرانا | |||||
آندو موش دگر که جان بردند | زود بردند خبر به موشانا | |||||
که چه بنشستهاید ای موشان | خاکتان بر سر ای جوانانا | |||||
پنج موش رئیس را بدرید | گربه با چنگها و دندانا | |||||
موشکانرا از این مصیبت و غم | شد لباس همه سیاهانا | |||||
خاک بر سر کنان همی گفتند | ای دریغا رئیس موشانا | |||||
بعد از آن متفق شدند که ما | میرویم پای تخت سلطانا | |||||
تا بشه عرض حال خویش کنیم | از ستمهای خیل گربانا | |||||
شاه موشان نشسته بود به تخت | دید از دور خیل موشانا | |||||
همه یکباره کردنش تعظیم | کای تو شاهنشهی بدورانا | |||||
گربه کرده است ظلم بر ماها | ای شهنشه اولم به قربانا | |||||
سالی یکدانه میگرفت از ما | حال حرصش شده فراوانا | |||||
این زمان پنج پنج میگیرد | چون شده تائب و مسلمانا | |||||
درد دل چون به شاه خود گفتند | شاه فرمود کای عزیزانا | |||||
من تلافی به گربه خواهم کرد | که شود داستان به دورانا | |||||
بعد یکهفته لشگری آراست | سیصد و سی هزار موشانا | |||||
همه با نیزهها و تیر و کمان | همه با سیفهای برانا | |||||
فوجهای پیاده از یکسو | تیغها در میانه جولانا | |||||
چونکه جمع آوری لشگر شد | از خراسان و رشت و گیلانا | |||||
یکه موشی وزیر لشگر بود | هوشمند و دلیر و فطانا | |||||
گفت باید یکی ز ما برود | نزد گربه به شهر کرمانا | |||||
یا بیا پای تخت در خدمت | یا که آماده باش جنگانا | |||||
موشکی بود ایلچی ز قدیم | شد روانه به شهر کرمانا | |||||
نرم نرمک به گربه حالی کرد | که منم ایلچی ز شاهانا | |||||
خبر آوردهام برای شما | عزم جنگ کرده شاه موشانا | |||||
یا برو پای تخت در خدمت | یا که آماده باش جنگانا | |||||
گربه گفتا که موش گه خورده | من نیایم برون ز کرمانا | |||||
لیکن اندر خفا تدارک کرد | لشگر معظمی ز گربانا | |||||
گربههای براق شیر شکار | از صفاهان و یزد و کرمانا | |||||
لشگر گربه چون مهیا شد | داد فرمان به سوی میدانا | |||||
لشگر موشها ز راه کویر | لشگر گربه از کهستانا | |||||
در بیابان فارس هر دو سپاه | رزم دادند چون دلیرانا | |||||
جنگ مغلوبه شد در آن وادی | هر طرف رستمانه جنگانا | |||||
آنقدر موش و گربه کشته شدند | که نیاید حساب آسانا | |||||
حملهی سخت کرد گربه چو شیر | بعد از آن زد به قلب موشانا | |||||
موشکی اسب گربه را پی کرد | گربه شد سرنگون ز زینانا | |||||
الله الله فتاد در موشان | که بگیرید پهلوانانا | |||||
موشکان طبل شادیانه زدند | بهر فتح و ظفر فراوانا | |||||
شاه موشان بشد به فیل سوار | لشگر از پیش و پس خروشانا | |||||
گربه را هر دو دست بسته بهم | با کلاف و طناب و ریسمانا | |||||
شاه گفتا بدار آویزند | این سگ روسیاه نادانا | |||||
گربه چون دید شاه موشانرا | غیرتش شد چو دیگ جوشانا | |||||
همچو شیری نشست بر زانو | کند آن ریسمان به دندانا | |||||
موشکان را گرفت و زد بزمین | که شدندی به خاک یکسانا | |||||
لشگر از یکطرف فراری شد | شاه از یک جهت گریزانا | |||||
از میان رفت فیل و فیل سوار | مخزن تاج و تخت و ایوانا | |||||
هست این قصهی عجیب و غریب | یادگار عبید زاکانا | |||||
جان من پند گیر از این قصه | که شوی در زمانه شادانا | |||||
غرض از موش و گربه برخواندن | مدعا فهم کن پسر جانا |