منوچهری (قصاید و قطعات)/گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی
ظاهر
گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی | کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی | |||||
گر خسیسانرا هجی گویی، بلی باشد مدیح | گر بخیلانرا مدیح آری، بلی باشد هجی | |||||
روزگاری پیشمان آمد، بدین صنعت همی | هم خزینه، هم قبیله، هم ولایت، هم لوی | |||||
از میان خانهی کعبه فرو آویختند | شعر نیکو را به زرین سلسله پیش عزی | |||||
امر القیس و لبید و اخطل و اعشی قیس | برطللها نوحه کردندی و بر رسم بلی | |||||
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم | نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی | |||||
بو نواس و بو حداد و بوملیک، ابن البشیر | بو دواد و بن درید و ابن احمر، یافتی | |||||
آنکه گفتهست «آذنتنا» آنکه گفت «الذاهبین» | آنکه گفت «السیف اصدق» آنکه گفت« ابلی الهوی» | |||||
بوالعلاء و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل | آنکه از ولوالج آمد آنکه آمد از هری | |||||
از حکیمان خراسان، کو شهید و رودکی | بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی | |||||
گو بیاید و ببینید این شریف ایام را | تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری؟ | |||||
روزگاری کان حکیمان و سخنگویان بدند | بود هر یک را به شعر نغز گفتن اشتهی | |||||
اندرین ایام ما بازار هزلست و فسوس | کار بوبکر ربابی دارد و طنز جحی | |||||
هر کرا شعری بری، یا مدحتی پیش آوری | گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی | |||||
گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ | شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی | |||||
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه | کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری | |||||
شاعری عباس کرد و طلحه کرد و حمزه کرد | جعفر و سعد وسعید و سید ام القری | |||||
ور عطا دادن به شعر شاعران بودی فسوس | احمدبن مرسل ندادی کعب را هدیه ردی |