پرش به محتوا

منوچهری (قصاید و قطعات)/گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی

از ویکی‌نبشته
منوچهری (قصاید و قطعات) از منوچهری
(گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی)
  گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی  
  گر خسیسانرا هجی گویی، بلی باشد مدیح گر بخیلانرا مدیح آری، بلی باشد هجی  
  روزگاری پیشمان آمد، بدین صنعت همی هم خزینه، هم قبیله، هم ولایت، هم لوی  
  از میان خانه‌ی کعبه فرو آویختند شعر نیکو را به زرین سلسله پیش عزی  
  امر القیس و لبید و اخطل و اعشی قیس برطللها نوحه کردندی و بر رسم بلی  
  ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی  
  بو نواس و بو حداد و بوملیک، ابن البشیر بو دواد و بن درید و ابن احمر، یافتی  
  آنکه گفته‌ست «آذنتنا» آنکه گفت «الذاهبین» آنکه گفت «السیف اصدق» آنکه گفت« ابلی الهوی»  
  بوالعلاء و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل آنکه از ولوالج آمد آنکه آمد از هری  
  از حکیمان خراسان، کو شهید و رودکی بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی  
  گو بیاید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری؟  
  روزگاری کان حکیمان و سخنگویان بدند بود هر یک را به شعر نغز گفتن اشتهی  
  اندرین ایام ما بازار هزلست و فسوس کار بوبکر ربابی دارد و طنز جحی  
  هر کرا شعری بری، یا مدحتی پیش آوری گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی  
  گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی  
  بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری  
  شاعری عباس کرد و طلحه کرد و حمزه کرد جعفر و سعد وسعید و سید ام القری  
  ور عطا دادن به شعر شاعران بودی فسوس احمدبن مرسل ندادی کعب را هدیه ردی