منوچهری (قصاید و قطعات)/چنین خواندم امروز در دفتری
ظاهر
چنین خواندم امروز در دفتری | که زندهست جمشید را دختری | |||||
بود سالیان هفتصد هشتصد | که تا اوست محبوس در منظری | |||||
هنوز اندر آن خانهی گبرکان | بماندهست بر پای چون عرعری | |||||
نه بنشیند از پای و نه یک زمان | نهد پهلوی خویش بر بستری | |||||
نگیرد طعام و نخواهد شراب | نگوید سخن با سخنگستری | |||||
مرا این سخن بود نادلپذیر | چو اندیشه کردم من از هر دری | |||||
بدان خانهی باستانی شدم | به هنجار چون آزمایشگری | |||||
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه | گذرگاه او تنگ چون چنبری | |||||
گشادم در او به افسونگری | برافروختم زروار آذری | |||||
چراغی گرفتم چنانچون بود | ز زر هریوه سر خنجری | |||||
در آن خانه دیدم به یکپای بر | عروسی کلان، چون هیونی بری | |||||
سفالین عروسی به مهر خدای | بر او بر نه زری و نه زیوری | |||||
ببسته سفالین کمر هفت هشت | فکنده به سر بر تنک معجری | |||||
چو آبستنان اشکم آورده پیش | چو خرمابنان پهن فرق سری | |||||
بسی خاک بنشسته برفرق او | نهاده به سر بر گلین افسری | |||||
بر و گردنی ضخم چون ران پیل | کف پای او گرد چون اسپری | |||||
دویدم من از مهر نزدیک او | چنانچون بر خواهری خواهری | |||||
ز فرق سرش باز کردم سبک | تنکتر ز پر پشه چادری | |||||
ستردم رخش را به سرآستین | ز هر گرد و خاکی و خاکستری | |||||
فکندم کلاه گلین از سرش | چنان کز سر غازییی مغفری | |||||
بدیدم به زیر کلاهش فراخ | دهانی و زیر دهان حنجری | |||||
مر او را لبی زنگیانه سطبر | چنانچون رجوعی لب اشتری | |||||
ولیکن یکی سلسبیلش سبیل | گشاده بد اندر دهانش دری | |||||
همی بوی مشک آمدش از دهان | چو بوی بخور آید از مجمری | |||||
مرا عشق آن سلسبیلش گرفت | چو عشق پریچهرهی احوری | |||||
ببردم ازو مهر دوشیزگی | وزان سلسبیلش زدم ساغری | |||||
یکی قطره زو برکفم برچکید | کف دستم گشت چون کوثری | |||||
ببوییدم او را وزان بوی او | برآمد ز هر موی من عبهری | |||||
به ساغر لب خویش بردم فراز | مرا هر لبی گشت چون شکری | |||||
امیری شدم آن زمان، زان سبیل | ز لهو و طرب گرد من لشکری | |||||
یکی هاتف از خانه آواز داد | چون رامشبری نزد رامشگری | |||||
که هست این عروسی به مهر خدای | پریچهرهی سعتری منظری | |||||
بباید علیالحال کابینش کرد | بیرزد به کابین چنین دختری | |||||
بود عقد کابین او اینکه تو | کنی سجدهی شکر چون شاکری | |||||
سر از سجده برداری و این شراب | کشی یاد فرخنده رخ مهتری | |||||
ندیم شه شرق شیخ العمید | مبارک لقایی، بلند اختری | |||||
سخاوت همیزاید از دست او | که هر بچهای زاید از مادری | |||||
نه نافه بیارد همه آهویی | نه عنبر فشاند همه جوذری | |||||
دو کوثر بر آن دوکف دست اوست | بهشت برین را بود کوثری | |||||
گران حلم او در سبک عزم اوست | به هر کشتیی در، بود لنگری | |||||
به فعلش به پایست اخلاق نیک | به شاهی به پایست هر لشکری | |||||
سر کلک او بر تن کلک او | سر اسودی بر تن اصفری | |||||
چو سیمین دواتش ندیدهست کس | تن ممنی، با دل کافری | |||||
آیا خواجه همداستانی مکن | که بر من تحمل کند ابتری | |||||
فراوان مرا حاسدان خاستند | ز هر گوشهای و ز هر کشوری | |||||
تو گر حافظ و پشتبانی مرا | به ذره نیندیشم از هر غری | |||||
چنین حضرتی را بدین اشتهار | نباشد زیان از چو من شاعری | |||||
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی | چه بیشی ز یک حرف در دفتری | |||||
الا تا ازین جمع پیغمبران | نباشد حکیمی چو پیغمبری | |||||
خداوند ما باد پیروزگر | سرو کار او با پرندین بری |