منوچهری (قصاید و قطعات)/نوروز روز خرمی بیعدد بود
ظاهر
| نوروز روز خرمی بیعدد بود | روز طواف ساقی خورشید خد بود | |||||
| مجلس به باغ باید بردن، که باغ را | مفرش کنون ز گوهر و مسند زند بود | |||||
| آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او | چون صدهزار همزه که بر طرف مد بود | |||||
| نرگس بسان حلقهی زنجیر زر نگر | کاندر میان حلقهی زرین وتد بود | |||||
| اندر میان لاله، دلی هست عنبرین | دل عنبرین بود، چو عقیقین جسد بود | |||||
| آن خاک هست والد و گل باشدش ولد | بس رشد والدی که لطیفش ولد بود | |||||
| ابر گهرفشان را هر روز بیست بار | خندیدن و گریستن و جزر و مد بود | |||||
| خورشید چون نبرده حبیبی که باحبیب | گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود | |||||
| چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه | پرده زبرجدین و عقیقین رمد بود | |||||
| سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقد | زلف آن نکو بود که به پیچ و عقد بود | |||||
| بادام چون شیانی بارد به روز باد | چون دست راد احمد عبدالصمد بود | |||||