منوچهری (قصاید و قطعات)/شبی گیسو فروهشته به دامن
ظاهر
شبی گیسو فروهشته به دامن | پلاسین معجر و قیرینه گرزن | |||||
بکردار زنی زنگی که هرشب | بزاید کودکی بلغاری آن زن | |||||
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت | از آن فرزند زادن شد سترون | |||||
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک | یکی اندر میان چاه و او من | |||||
ثریا چون منیژه بر سر چاه | دو چشم من بدو چون چشم بیژن | |||||
همیبرگشت گرد قطب جدی | چو گرد بابزن مرغ مسمن | |||||
بنات النعش گرد او همیگشت | چو اندر دست مرد چپ فلاخن | |||||
دم عقرب بتابید از سر کوه | چنانچون چشم شاهین از نشیمن | |||||
یکی پیلستگین منبر مجره | زده گردش نقط از آب روین | |||||
نعایم پیش او چون چار خاطب | به پیش چار خاطب چار مذن | |||||
مرا در زیر ران اندر کمیتی | کشنده نی و سرکش نی و توسن | |||||
عنان بر گردن سرخش فکنده | چو دو مار سیه بر شاخ چندن | |||||
دمش چون تافته بند بریشم | سمش چون ز آهن پولاد هاون | |||||
همیراندم فرس را من به تقریب | چو انگشتان مرد ارغنون زن | |||||
سر از البرز برزد قرص خورشید | چو خونآلوده دزدی سر ز مکمن | |||||
به کردار چراغ نیم مرده | که هر ساعت فزون گرددش روغن | |||||
برآمد بادی از اقصای بابل | هبوبش خاره در و باره افکن | |||||
تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی | فرود آرد همی احجار صد من | |||||
ز روی بادیه برخاست گردی | که گیتی کرد همچون خز ادکن | |||||
چنان کز روی دریا بامدادان | بخار آب خیزد ماه بهمن | |||||
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر | یکی میغ از ستیغ کوه قارن | |||||
چنانچون صدهزاران خرمن تر | که عمدا در زنی آتش به خرمن | |||||
بجستی هر زمان زان میغ برقی | که کردی گیتی تاریک روشن | |||||
چنان آهنگری کز کورهٔ تنگ | به شب بیرون کشد تفسیده آهن | |||||
خروشی برکشیدی تند تندر | که موی مردمان کردی چو سوزن | |||||
تو گفتی نای رویین هر زمانی | به گوش اندر دمیدی یک دمیدن | |||||
بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت | که کوه اندر فتادی زو به گردن | |||||
تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی | بلرزاند ز رنج پشگان تن | |||||
فرو بارید بارانی ز گردون | چنانچون برگ گل بارد به گلشن | |||||
و یا اندر تموزی مه ببارد | جراد منتشر بر بام و برزن | |||||
ز صحرا سیلها برخاست هر سو | دراز آهنگ و پیچان و زمین کن | |||||
چو هنگام عزایم زی معزم | به تک خیزند ثعبانان ریمن | |||||
نماز شامگاهی گشت صافی | ز روی آسمان ابر معکن | |||||
چو بردارد ز پیش روی اوثان | حجاب ماردی دست برهمن | |||||
پدید آمد هلال از جانب کوه | بسان زعفران آلوده محجن | |||||
چنانچون دو سر از هم باز کرده | ز زر مغربی دستاورنجن | |||||
و یا پیراهن نیلی که دارد | ز شعر زرد نیمی زه به دامن | |||||
رسیدم من به درگاهی که دولت | ازو خیزد، چو رمانی ز معدن | |||||
به درگاه سپهسالار مشرق | سوار نیزهباز خنجر اوژن | |||||
علیبن محمد میر فاضل | رفیعالبینات صادقالظن | |||||
جمال ملکت ایران و توران | مبارک سایهٔ ذوالطول والمن | |||||
خجسته ذوفنونی رهنمونی | که درهر فن بود چون مرد یکفن | |||||
سیاست کردنش بهتر سیاست | زلیفن بستنش بهتر زلیفن | |||||
یگانه گشته از اهل زمانه | به الفاظ متین و رای متقن | |||||
تهمتن کارزاری کو به نیزه | کند سوراخ در گوش تهمتن | |||||
فروزان تیغ او هنگام هیجا | چنان دیبای بوقلمون ملون | |||||
به طول و عرض و رنگ و گوهر و حد | چو خورشیدی که در تابد ز روزن | |||||
که گر زین سو بدو در بنگرد مرد | بدانسو در زمین بشمارد ارزن | |||||
اگر بر جوشن دشمن زند تیغ | به یک زخمش کند دو نیمه جوشن | |||||
چوپرگاری که از هم باز دری | ز هم باز اوفتد اندام دشمن | |||||
الا یا آفتاب جاودان تاب | هنرور یارجوی حاسد افکن | |||||
شنیدم من که برپای ایستاده | رسیدی تا به زانو دست بهمن | |||||
رسد دست تو از مشرق به مغرب | ز اقصای مداین تا به مدین | |||||
زنان دشمنان از پیش ضربت | بیاموزند الحانهای شیون | |||||
چنانچون کودکان از پیش الحمد | بیاموزند ابجد را و کلمن | |||||
نسب داری حسب داری فراوان | ازیرا نسبتت پاکست و مسکن | |||||
الا تا ممنان گیرند روزه | الا تا هندوان گیرند لکهن | |||||
به دریابار، باشد عنبر تر | به کوه اندر، بود کان خماهن | |||||
نریزد از درخت ارس کافور | نخیزد از میان لاد لادن | |||||
زیادی خرم و خرم زیادی | میان مجلس شمشاد و سوسن | |||||
انوشه خور، طرب کن، جاودان زی | درم ده، دوست خوان دشمن پراکن | |||||
به چشم بخت روی ملک بنگر | به دست سعد پای نحس بشکن | |||||
به دولت چهرهٔ نعمت بیارای | به نعمت خانهٔ همت بیاکن | |||||
همه ساله به دلبر دل همیده | همه ماهه به گرد دن همیدن | |||||
همه روزه دو چشمت سوی معشوق | همه وقته دو گوشت سوی ارغن |