منوچهری (قصاید و قطعات)/روزی بس خرمست، میگیر از بامداد
ظاهر
روزی بس خرمست، میگیر از بامداد | داد زمانه بده کایزد داد تو داد | |||||
خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز | ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین وداد | |||||
نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور | انده فردا مبر، گیتی خوابست و باد | |||||
رفته و فرمودنی، مانده و فرسودنی | بود همه بودنی، کلک فرو ایستاد | |||||
میخور کت بادنوش، بر سمن و پیلگوش | روز رش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد | |||||
آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه | هر روز تا شامگاه، هر شب تا بامداد | |||||
بارد در خوشاب، از آستین سحاب | وز دم حوت آفتاب، روی به بالا نهاد | |||||
برجه تا برجهیم، جام به کف برنهیم | تن به میاندر دهیم، کاری صعب اوفتاد | |||||
مرغ دلانگیز گشت، باد سمنبیز گشت | بلبل شبخیز گشت، کبک گلو برگشاد | |||||
بلبل باغی به باغ، دوش نوایی بزد | خوبتر از باربد نغزتر از بامشاد | |||||
وقت سحرگه چکاو، خوش بزند در تکاو | ساعتکی گنج گاو، ساعتکی گنج باد | |||||
رعد تبیره زنست، برق کمند افکنست | وقت طرب کردنست، می خور کت نوش باد | |||||
قوس قزح، قوسوار، عالم فردوسوار | کبک دری کوسوار، کرده گلو پر زباد | |||||
باغ پر از حجله شد راغ پر از کله شد | دشت پر از دجله شد، کوه پر از مشک ساد | |||||
زان می عنابگون، در قدح آبگون | ساقی، مهتابگون ترکی، حورا نژاد | |||||
ای بدل ذویزن، بوالحسن بن الحسن | فاعل فعل حسن، صاحب دوکف راد | |||||
در همه کاری صبور، وز همه عیبی نفور | کالبد تو ز نور، کالبد ما ز لاد | |||||
فضل و کرم کرد تست، جود و سخا ورد تست | دولت شاگرد تست گوهر و عقل اوستاد | |||||
ویژه تویی در گهر، سخته تویی در هنر | نکته تویی طرفهتر از نکت سندباد | |||||
ای عوض آفتاب، روز و شبان به آب وتاب | تو به مثل چون عقاب، حاسد ملعونت خاد | |||||
گفته امت مدحتی، خوبتر از لعبتی | سخت نکو حکمتی، چون حکم بن معاذ | |||||
جایزه خواهم یکی، کم بدهی اندکی | ور ندهی بیشکی، ز ایزد خواهم عیاذ | |||||
سیم تو زی من رسید، جامه نیامد پدید | جام بباید کشید، جامه ببایدت داد | |||||
هست در آن بس کشی جامه ز تن برکشی | برفکنی برکشی بندهات را برچکاد | |||||
بنده بنازد بدان، سر بفرازد بدان | کس نگذارد بدان چون بچه بایست شاد | |||||
تا طرب و مطربست، مشرق و تا مغربست | تا یمن و یثرب است، آمل و استار باد | |||||
بنشین خورشیدوار، می خور جمشیدوار | فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد |