منوچهری (قصاید و قطعات)/دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند
ظاهر
| دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند | لب من خدمت خاک کف پای تو کند | |||||
| تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم | بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند | |||||
| شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین | شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند | |||||
| نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی | نگذارم که کسی قصد جفای تو کند | |||||
| تن من جمله پس دل رود و دل پس تو | تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند | |||||
| زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند | مشتری بندگی بند قبای تو کند | |||||
| رایگان مشکفروشی نکند هیچ کسی | ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند | |||||
| بابلی کرد نتاند به دل مرده دلان | آن که آن زلف خم غالیه سای تو کند | |||||
| چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی | تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند | |||||
| از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی | ملک مشرق بیمست که رای تو کند | |||||
| میرمسعود که هرچ آن تو ازو یاد کنی | طالع سعد، همه سعد عطای تو کند | |||||
| به همه کار تویی راهنمای تن خویش | خسروی تو دل تو راهنمای تو کند | |||||
| با شرف ملکت را سیرت خوب تو کند | با بها دولت را فر و بهای تو کند | |||||
| به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار | گرز هشتاد من قلعه گشای تو کند | |||||
| جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف | نیزهی بیست رش دستگرای تو کند | |||||
| کاروان ظفر و قافلهی فتح و مراد | کاروانگاه به صحرای رجای تو کند | |||||
| نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه تو | کز خطا دور ترا ذهن و ذکای تو کند | |||||
| آن خدایی که کند حکم قضای بد و نیک | جز به نیکی نکند، هر چه قضای تو کند | |||||
| سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی | که دل او نیت و قصد عنای تو کند | |||||
| ملک روم به مصر آمد و خواهد که کنون | خدمت وشغل غلامان سرای تو کند | |||||
| این جهان کرد برای تو خداوند جهان | وان جهان، من به یقینم که برای تو کند | |||||
| همه عدلست و همه حکمت و انصاف تمام | هر چه از فضل و کرم، با تو خدای تو کند | |||||
| بیش ازین نیز به جای تو لطف خواهد کرد | از لطف آنچه کند با تو سزای تو کند | |||||
| نعمت عاجل و آجل به تو داد از ملکان | زانکه ضایع نشود، هر چه به جای تو کند | |||||
| نتواند که جزای تو کند خلق به خیر | ملک العرش تواند که جزای تو کند | |||||
| من رهی، تا بزیم، مدح و ثنای تو کنم | شرف آن را بفزاید که ثنای تو کند | |||||
| شادمانه بزی ای میر، که گردنده فلک | این جهان زیر نگین خلفای تو کند | |||||
| ملک العرش، چوبرخیزی هر روز، ثنای | همه برجان و تن و عمر و بقای تو کند | |||||