منوچهری (قصاید و قطعات)/در خمار می دوشینم ای نیک حبیب
ظاهر
در خمار می دوشینم ای نیک حبیب | آب انگور دو سالینهم فرموده طبیب | |||||
آب انگور فرازآور یا خون مویز | که مویز ای عجبی هست به انگور قریب | |||||
شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی | چون بیاغاری انگور شود، خشک زبیب | |||||
این زبیب ای عجبی مردهی انگور بود | چون ورا تر کنی زنده شود اینت غریب | |||||
می بباید که کند مستی و بیدار کند | چه مویزی و چه انگوری، ای نیک حبیب | |||||
ما بسازیم یکی مجلس، امروزین روز | چون برون آید از مسجد آدینه خطیب | |||||
بنشینیم همه عاشق و معشوق به هم | نه ملامتگر ما را و نه نظاره رقیب | |||||
می دیرینه گساریم به فرعونی جام | از کف سیم بناگوشی با کف خضیب | |||||
جرعه برخاک همیریزیم از جام شراب | جرعه بر خاک همیریزد آزاده ادیب | |||||
ناجوانمردی بسیار بود، چون نبود | خاک را از قدح مرد جوانمرد نصیب |