منوچهری (قصاید و قطعات)/جهانا چه بدمهر و بدخو جهانی
ظاهر
| جهانا چه بدمهر و بدخو جهانی | چو آشفته بازار بازارگانی | |||||
| به درد کسان صابری اندرو تو | به بدنامی خویش همداستانی | |||||
| به هر کار کردم ترا آزمایش | سراسر فریبی، سراسر زیانی | |||||
| و گر آزمایمت صدبار دیگر | همانی همانی همانی همانی | |||||
| غبیتر کس، آن کش غنیتر کنی تو | فروتر کس، آن کش تو برتر نشانی | |||||
| نه امید آن کایچ بهتر شوی تو | نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی | |||||
| همه روز ویران کنی کار ما را | نترسی که یک روز ویران بمانی | |||||
| ندانی که ویران شود کاروانگه | چو برخیزد آمد شد کاروانی | |||||
| تو شاه بزرگی و ما همچو لشکر | ولیکن یکی شاه بیپاسبانی | |||||
| یکی را ز بن بیستگانی نبخشی | یکی را دوباره دهی بیستگانی | |||||
| بود فعل دیوانگان این سراسر | بعمدا تو دیوانهای یا ندانی | |||||
| خوری خلق را و دهانت نبینم | خورنده ندیدم بدین بیدهانی | |||||
| ستانی همی زندگانی ز مردم | ازیرا درازت بود زندگانی | |||||
| نباشد کسی خالی از آفت تو | مگر کاتفاقی کند آسمانی | |||||
| تو هر چند زشتی کنی بیش با ما | شود بیشتر با تومان مهربانی | |||||
| ندانی که ما عاشقانیم وبیدل | تو معشوق ممشوق ما عاشقانی | |||||
| اگر چند جان و تن ما گدازی | وگر چند دین و دل ما ستانی | |||||
| بناچار یکروز هم بگذری تو | اگر چند ما را همیبگذرانی | |||||
| مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه | که پیش تو آیم ز پیشم برانی | |||||
| به زرق تو این بار غره نگردم | گر انجیل و توراة پیشم بخوانی | |||||
| خریدار دارم من از تو بسی به | چرا خدمت تو کنم رایگانی | |||||
| خریدار من تاج عمرانیانست | تو خود خادم تاج عمرانیانی | |||||
| رئیس مید علی محمد | کز ایزد بقا خواهمش جاودانی | |||||
| همان سهم او سهم اسفندیاری | همان عدل او عدل نوشیروانی | |||||
| شنیدم که موسی عمران ز اول | به پیغمبری اوفتاد از شبانی | |||||
| بعمدا علی بن عمران به آخر | رسد زین ریاست به صاحبقرانی | |||||
| الا ای رئیس نفیس معظم | که گشتاسب تیری و رستم کمانی | |||||
| کثیر الثواب و قلیل العتابی | ثقیل الرکاب و خفیف العنانی | |||||
| نه مرد شرابی که مرد ضرابی | نه مرد طعامی که مرد طعانی | |||||
| شنیدم که ریگ سیه را به گیتی | نکردهست کس حمری و بهرمانی | |||||
| تو در روز هیجا سویدای جنگی | بکردی به شمشیر حمرای قانی | |||||
| چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم | که ریگ سیه را کند ارغوانی | |||||
| اگر عقل فانی نگردد، تو عقلی | وگر جان همیشه بماند، تو جانی | |||||
| ز نادان گریزی، به دانا شتابی | ز محنت رهانی، به دولت رسانی | |||||
| عتابی کنم با تو ای خواجه بشنو | به حق کریمی، به حق جوانی | |||||
| سخنهای منظوم شاعر شنیدن | بود سیرت و شیمت خسروانی | |||||
| اگر چه رهی را تو کهتر نوازی | نپرهیزی از دردسر وز گرانی | |||||
| من ایدون چو بازم که زی تو شتابم | اگر چند از دست خود برپرانی | |||||
| من از منزل دور قصد تو کردم | چو قصد عراقی کند قیروانی | |||||
| نشستم بر آن بیسراک سماعی | فروهشته دو لب، چو لفج زبانی | |||||
| یکی جعد مویی، هیونی سبکرو | تو گویی یکی محملی مولتانی | |||||
| تکاور یکی، خارهدری، که گفتی | چو یوز از زمین برجهد، کش جهانی | |||||
| زبان در میان دو لب چون نیامی | که ناگه ازو برکشی هندوانی | |||||
| بریدم شب تیره و روز روشن | ابا رنج بسیار و بس ناتوانی | |||||
| رسیدم به نزدیک تو شعر گویان | چو نزدیک هارون، صریع الغوانی | |||||
| به امید آن تا کنم خدمت تو | رها گردم از محنت این جهانی | |||||
| شنیدم که اعشی به شهر یمن شد | سوی هوذة بن علی الیمانی | |||||
| بر او خواند شعری به الفاظ تازی | به شیرین معانی و شیرین زبانی | |||||
| یکی کاروان اشتر گشن دادش | هر اشتر بسان کهی از کلانی | |||||
| شنیدم که سوی خصیب ملک شد | به مدحتگری بونواس بن هانی | |||||
| به یک بیت مدحت دهانش بیاکند | به یاقوت و بیجاده و بهرمانی | |||||
| علیبن براهیم از شهر موصل | بیامد به بغداد در شعر خوانی | |||||
| بدادش همانگه رشید خلیفه | بواصل دو سه بدره از زر کانی | |||||
| سوی تاج عمرانیان هم بدینسان | بیامد منوچهری دامغانی | |||||
| تو زان پادشاهان همینیستی کم | از آن پادشاهان بری بیگمانی | |||||
| اگر کمتری تو ازیشان به نعمت | به همت از ایشان فزونی تو دانی | |||||
| نه من نیز کمتر از آن شاعرانم | به باب مدیح و به باب معانی | |||||
| وگر کمترم من از ایشان به معنی | از آنان فزونم به شیرین زبانی | |||||
| نه نیز از تو آن خواسته چشم دارم | که باشد بدان مر ترا بازمانی | |||||
| من از تو همی مال توزیع خواهم | بدین خاصگانت یگان و دوگانی | |||||
| بیندیش از آن روز کاندر مظالم | به توزیع کردی مرا میزبانی | |||||
| کسی کو کند میزبانی کسی را | نباید که بگریزد از میهمانی | |||||
| الا تا ببارد سرشک بهاری | الا تا بروید گل بوستانی | |||||
| بزی با امانی و حور قبایی | به رود غوانی و لحن اغانی | |||||
| بر آن وزن این شعر گفتم که گفتهست | ابوالشیص اعرابی باستانی | |||||
| اشاقک و اللیل ملقی الجران | غراب ینوح علی غصن بان | |||||