منوچهری (قصاید و قطعات)/بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
ظاهر
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای | سنبلش چون پر طوطی، روی چون فر همای | |||||
جعد پرده پرده در هم همچو چتر آبنوس | زلف حلقه حلقه، برهم، همچو مشک اندوده نای | |||||
دل، جراحت کردش آن زلفین و چون زلفینش را | بر جراحت برنهی راحت پدید آرد خدای | |||||
زانکه زلفش کژدمست و هر که را کژدم گزید | مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای | |||||
ای بسا شورا که از آن زلفکان انگیختی | گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای | |||||
طاهری، گوهر نژادی، از نژاد طاهری | عزم او: عزم و کمال او: کمال و رای: رای | |||||
کامکاری کو چو خشم خویشتن راند به روم | طوق زرین را کند بر گردن قیصر درای | |||||
دولتش همشیره و دل همره و دین همنشین | نصرتش همزانو و اقبال همروی سرای | |||||
گر پیمبر زنده بودی، بر زبان جبرئیل | آمدی در شان جودش آیت از عرش خدای | |||||
از فراز همت او آسمان را نیست راه | وز ورای ملکت او این زمین را نیست جای | |||||
نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش | نیست خالی رزم او از گیر گیر و های های | |||||
روز رزم او نگیرد عز عزراییل جان | روز بزم او بماند جبرئیل از وای وای | |||||
گر کسی گوید که در گیتی کسی برسان اوست | گر همه پیغمبری باشد، بود یافه درای | |||||
آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش | مرکبی، زین کرده و خاره بر و جادو ربای | |||||
گور سم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی | ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای | |||||
چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر پیل | چون زنی نعلش، شکالش بس بود بند قبای | |||||
گر بگردانی بگردد، ور برانگیزی دود | بر طراز عنکبوت و حلقهی ناخن پرای | |||||
وان قلم بین در بنانش چون یکی ممشوقهای | گه نشیب و گه فراز و گاه وصل و گاه نای | |||||
مرکبی دریاکش و طیارهای عنبرفشان | دایهای درپرور و دوشیزهای یاقوتزای | |||||
ای خداوندی که فرمان ترا یابد همی | تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای | |||||
همچنین لشکر کش و دشمن کش و دینار بخش | همچنین گیتی خور و میری کن و نیکی فزای | |||||
فر و روی خویشتن را بر فراز و برفروز | ناصح و بدخواه خود را بر نشان و در ربای | |||||
دوستان را بند بشکن، دوست پرور، خوان ببخش | دشمن و اعدا شکن، بردار کن کین آزمای | |||||
اسب تاز و گوی باز و زیرساز و بم نواز | جود کار و دل ربای و می ستان و دن ستای | |||||
گردن ادبار بشکن، پشت دولت راست کن | پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای | |||||
جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران | بت فریب و کین گداز و دین پژوه و ره نمای | |||||
خازنت را گو که سنج و رایضت را گو که ران | شاعرت را گو که خوان و حاجبت را گو که پای | |||||
حاسدت را گو: گریز و ساقیت را گو: ریز | ناصحت را گو: نشین و مطربت را گو: سرای | |||||
چون بیابی مهر و کین: آن را ببین، این را ستر | چون ببینی بخل و جود : این را گزین، آن را گزای | |||||
نافه را و مشک را و سیم را و جام را | برنواز و برفتال و برفشان و برگرای | |||||
ملک ده، لشکر شکن، خنجر کش و مغفر شکاف | گنج نه، باره فکن، شمشیر زن، بخت آزمای | |||||
عشق و مهر وخال و زلف و روی و چشم و خط و لب | ور زو کار و بوی و مال و بوس و بین و خار و خای | |||||
اسب و اشتر، زر و سیم و جام و عود و مشک ناب | رام گیر و برفشان و برفراز و سوز وسای | |||||
هر نشاطی را بخواه و هر مرادی را بجوی | هر وفایی را بیاب و هر بقایی را ببای | |||||
جز بخیلان را مروب و جز لیمان را مبند | جز معادی را مکوب و جز موالی را مپای |