منوچهری (قصاید و قطعات)/به نام خداوند یزدان اعلی
ظاهر
به نام خداوند یزدان اعلی | که دارای دهرست و دادار مولی | |||||
ملیک سماوات و خلاق ارضین | به فرمان او هر چه علوی و سفلی | |||||
نشستم بر آن ناقهی آل پیکر | فکندم بر او نطع و دلو و مصلی | |||||
سپردم بدو من قفاری که گفتی | نشستهست دیوی به زیر هر اصلی | |||||
به هر جانب از برف بر کوه صدی | به هر گوشه از میغ، به زیر هر اصلی | |||||
ز خس گشته هر چاهساری چو خوری | ز کف گشته هر آبگیری چو طبلی | |||||
سم اسب در دشت مانند ماهی | شده ماه بر چرخ مانند نعلی | |||||
شبی پیشم آمد که از خود برون شد | مرا بر سر بارکش کرده کهلی | |||||
شبی پای طاووس در بر کشیده | به للی پیوسته هر سهل و جبلی | |||||
فلک همچو پیروزه گون تخته نردی | ز مرجانش مهره، ز للش خصلی | |||||
شده نسر واقع بسان سه بیضه | شده نسر طایر چنان شاخ نخلی | |||||
مهین دختر نعش چون صولجانی | کهن دختر نعش مانند قفلی | |||||
جدی هم بکردارهی چشم رنگی | سها هم بکردارهی چشم نملی | |||||
شده شعریانش چو دو چشم مجنون | شده فرقدانش چو دو خد لیلی | |||||
مه صبحگاهی چنان قرن ثوری | مه منکسف همچنان سم بغلی | |||||
شده زهره مانند یاقوت سرخی | شده مشتری همچو بیجاده لعلی | |||||
دو پیکر چو تختی و اکلیل تاجی | ز نثره نثاری وطرفه چو حملی | |||||
ثریا چنان دستهی تیر بسته | که پیکانها پیش و پنهانش نبلی | |||||
دم گرگ چون پیسه چرمه ستوری | مجرهی همیدون چو سیمین سطبلی | |||||
عواید چو یک خوشه انگور زرین | و یا چون مرصع به یاقوت رطلی | |||||
شهب همچو افکنده از نور نیزه | و یا چون ز چرخی فروهشته حبلی | |||||
سپردم بدین ناقه چونین قفاری | چو دانا که یازد به جدی ز هزلی | |||||
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری | چو وعری بریدم رسیدم به سهلی | |||||
بر امید دیدار استاد فاضل | چراغ هدایات و نور تجلی | |||||
همش کنیت نیک و هم نام فرخ | همش نام پیغمبر رب اعلی | |||||
یکی نامداری که از پشت آدم | نیامد به افضال او هیچ فضلی |