منوچهری (قصاید و قطعات)/بزن ای ترک آهو چشم آهو از سر تیری
ظاهر
بزن ای ترک آهو چشم آهو از سر تیری | که باغ و راغ و کوه و دشت پر ماهست و پرشعری | |||||
یکی چون خیمهی خاقان، دوم چون خرگه خاتون | سیم چون حجرهی قیصر، چهارم قبهی کسری | |||||
گل زرد و گل خیری وبید وباد شبگیری | ز فردوس آمدند امروز سبحانالذی اسری | |||||
یکی چون دو رخ وامق، دوم چون دو لب عذرا | سیم چون گیسوی مریم، چهارم چون دم عیسی | |||||
بنالد مرغ با خوشی، ببالد مورد با کشی | بگرید ابر با معنی، بخندد برق بیمعنی | |||||
یکی چون عاشق بیدل، دوم چون جعد معشوقه | سیم چون مژهی مجنون، چهارم چون لب لیلی | |||||
گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم | گهی قمری کند از بر، گهی ساری کند املی | |||||
یکی مقصورهی عتاب و دیگر چامهی دعبل | سه دیگر مخلص اخطل، چهارم مقطع اعشی | |||||
زبان و اقحوان و ارغوان و ضیمران نو | جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزی | |||||
یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر | سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین مدری | |||||
گل زرد و گل دورو، گل سرخ و گل نسرین | ز درد و داغ دادستند ما را خط استغنی | |||||
یکی چون روی بیماران، دوم چون روی میخواران | سیم چون دست با حنی چهارم دست بیحنی | |||||
به زیر گل زند چنگی، به زیر سروبن نایی | به زیر یاسمین عروة، به زیر نسترن عفری | |||||
یکی«نی بر سرکسری»، دوم «نی بر سر شیشم» | سه دیگر پردهی سرکش، چهارم پردهی لیلی | |||||
حمام و فاخته بر شاخ و تز و قمری اندر گل | همیخوانند اشعار و همیگویند یا لهفی | |||||
یکی چون بشربن خازم، دوم چون عمر و بویحیی | سیم چون اعشی همدان، چهار نهشل حری | |||||
نوای قمری، و طوطی، که: با رودست و میبرسر | نشید بلبل و صلصل: «قفانبک» و «من ذکری» | |||||
یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی | سیم چون ستی زرین، چهارم چون علی مکی | |||||
چو طوبی گشت شاخ بید و شاخ سرو و نوژ و گل | نشسته ارغنونسازان به زیر سایهی طوبی | |||||
یکی چون چتر زنگاری،دوم چون سبز عماری | سیم چون قامت حوری، چهارم نامهی مانی | |||||
گل سرخ و پر تیهو، گل زرد و پر نارو | به شعر و عشق این هردو، کنند این هر دو تا دعوی | |||||
یکی همچون جمیل آمد، دوم مانند بثینه | سه دیگر چون زهیر آمد، چهارم چون ام اوفی | |||||
کنار آبدان گشته به شاخ ارغوان حامل | سحاب ساجگون گشته به طفل عاجگون حبلی | |||||
یکی چون دیدهی یعقوب و دیگر چون رخ یوسف | سه دیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی | |||||
به باغ مشکبوی اندر، نسیم باغ را جنبش | به راغ سبز روی اندر، فرات آب را مجری | |||||
یکی چون روی این خواجه، دوم چون امر این مهتر | سیم چون رای این سید، چهارم دست این مولی | |||||
خداوندیکه حزم وعزم و خشنودی و خشم او | رسیدستند این هر یک، به حد غایةالقصوی | |||||
یکی پرانتر از صرصر، دوم برانتر از خنجر | سیم شیرینتر از شکر، چهارم تلخ چون دفلی | |||||
چو خوانش هیچ خوانی نه، چو حالش هیچ حالی نه | چو هالش هیچ هالی نه، چو جانش هیچ جانی نی | |||||
یکی سرمایهی نعمت، دوم سرمایهی دولت | سه دیگر سایهی رحمت، چهارم مایهی تقوی | |||||
فعالش مایهی خیر و جمالش آیت خوبی | جلالش نزهت خلق و کمالش زینت دنیی | |||||
یکی ماء معین آمد دگر عین الیقین آمد | سیم حبل المتین آمد، چهارم عروةالوثقی | |||||
عداوت کردن و قصد و خلاف و کین او هریک | برآرند از سر شیران جنگی طامةالکبری | |||||
یکی چون مشک بویقطان، دوم چون دام بوجعده | سیم چون چنگ بوالحارث، چهارم دست بویحیی | |||||
به روی پاک و رای نیک و فعل خوب و کار خوش | نظیر او ندانم کس، چه در دنیی، چه در عقبی | |||||
یکی چون چشمه زمزم، دوم چون زهرهی ازهر | سیم چون روضهی رضوان، چهارم جنة الماوی | |||||
رضای او کند روشن، ثنای او کند نیکو | هوای او کند بینا، سخای او کند فریی | |||||
یکی جان و دل لاغر، دوم مغز و سر تاری | سه دیگر صورت زشت و چهارم دیدهی اعمی | |||||
سنا و سیرت پاک و نهاد و هیبت او را | چهار آیات معجز کرد ما را از نبی الاعلی | |||||
یکی معراج نیکویی، دوم ساماح پیروزی | سه دیگر چشمهی کوثر چهارم حیة تسعی | |||||
وقار و عزم و برش را و باسش را و سهمش را | نداند کرد آن صافی و سر ابن ابی سلمی | |||||
یکی از کوه دارد زور و دیگر جنبش از ماهی | سه دیگر قوت از تنین، چهارم هیبت از افعی | |||||
من از عبدالمجید افلح ابن المنتشر منم | همه خیر و همه خوبی همه بر و همه نشری | |||||
یکی طعم عسل دارد، دوم شیرینی شکر | سه دیگر لذت من و چهارم خوشی سلوی | |||||
حدیث لفظهای او و جد ... و جور او | هم اندر عالم علوی هم اندر عالم سفلی | |||||
یکی درویش را نعمت، دوم محبوس را راحت | سیم بیراه را عطفت، چهارم دیدهی اعمی | |||||
خداوندا! یکی بنگر به باغ و راغ و دشت و در | که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی | |||||
یکی بتخانهی آزر، دوم بتخانهی مشکو | سه دیگر جنت العدن و چهارم جنت الماوی | |||||
کنون هر وقت و هر ساعت به زیر شاخ و زیرگل | تن خویش و تن ما را چهار آلای کن احری | |||||
یکی طنبورهی کویی دوم طنبور حدادی | سه دیگر جام بغدادی، چهارم باد الصری | |||||
الا تا از صبورانست، نام چار پیغمبر | هم اندر مصحف اولی، هم اندر مصحف اخری | |||||
یکی یعقوب بن اسحق و دیگر یوسف چاهی | سیم ایوب پیغمبر، چهارم یونس متی | |||||
جمالت باد و جاهت باد و عزت باد و آسانی | هم اندر عالم کبری، هم اندر عالم صغری | |||||
یکی بی رنج و بیسختی، دوم بیدرد و بیماری | سیم بیذل و بیخواری، چهارم بیغمی شادی |