منوچهری (قصاید و قطعات)/باد نوروزی همی در بوستان سامر شود
ظاهر
| باد نوروزی همی در بوستان سامر شود | تا به سحرش دیدهی هر گلبنی ناظر شود | |||||
| گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد | وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود | |||||
| ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب | آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود | |||||
| زردگل بیمار گردد، فاخته بیمار پرس | یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود | |||||
| آستین نسترن پر بیضهی عنبر شود | دامن بادامبن پر لل فاخر شود | |||||
| مرغ بی بربط، به بربط ساختن دانا شود | آهو اندر دشت چون معشوقگان شاطر شود | |||||
| بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود | زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود | |||||
| کبک رقاصی کند، سرخاب غواصی کند | این بدین معروف گردد، آن بدان شاهر شود | |||||
| باد همچون دزد گردد هر طرف دیباربای | بوستان آراسته چون کلبهی تاجر شود | |||||
| هر زمان دزد اندر افتد کلبه را غارت کند | مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود | |||||
| نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر | دوستی از دوستان خواجهی طاهر شود | |||||
| اختیار اول سلطان که از گیهان منش | اختیار ذوالجلال اول و آخر شود | |||||
| بر هوای خویشتن قاهر شد و بهتر کسی | او بود کو بر هوای خویشتن قاهر شود | |||||
| نیست جابر بر کس و بر خویشتن، و آنکس که او | بر کسی جابر بود، بر خویشتن جابر شود | |||||
| پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شدهست | هادم بخل او بود کو جود را عامر شود | |||||
| نفس او پاکیزه است و خلق او پاکیزهتر | نفس تن چون خلق تن طاهر شود طاهر شود | |||||
| قدرتش بر خشم سخت خویش میبینم روان | مرد باید، کو به خشم سخت بر قادر شود | |||||
| همتش آنست تا غالب شود بر دشمنان | راست چون بر دشمنان غالب شود غافر شود | |||||
| ای قوی رای و قوی خاطر، مرا معلوم نیست | هیچ کس چون تو، قوی رای و قوی خاطر شود | |||||
| نعمت بسیار داری، شکر از آن بسیارتر | نعمت افزونتر شود آن را که او شاکر شود | |||||
| عقل و دین آمرت گشت و گشت مامورت هوی | عقل و دین مامور گردد، چون هوی آمر شود | |||||
| از صیانت، هیچ با فاجر نیامیزی به هم | هر که با فاجر نشیند، همچنان فاجر شود | |||||
| دولت ضایر به گاه صلح تو نافع شود | دولت نافع به گاه خشم تو ضایر شود | |||||
| کهتر اندر خدمتت والاتر از مهتر شود | شاعر اندر مدحتت والاتر از شاعر شود | |||||
| تا موحد را دل اندر معرفت روشن شود | تا منجمرا دو چشم اندر فلک ناظر شود | |||||
| طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود | طایر میمون فراز تخت تو طایر شود | |||||